و ناگهان طبس لرزید…

زمین لرزه شهریور ۵۷ طبس حکایت تلخی است که علی رغم گذشت چندین و چند سال از آن روز های بسی سخت هنوز تلخی آن از یادمردمانش نرفته است؛در این نوشتار قدری همراه می شویم با ساعات و دقایق ۲۵ شهریور ۵۷ و بعد از آن.

خبر طبس: زمین لرزه شهریور ۵۷ طبس حکایت تلخی است که علی رغم گذشت چندین و چند سال از آن روز های بسی سخت هنوز تلخی آن از یادمردمانش نرفته است؛ در این نوشتار قدری همراه می‌شویم با ساعات و دقایق ۲۵ شهریور ۵۷ و بعد از آن.

به گزارش پایگاه اطلاع‌رسانی طبس، زمین لرزه شهریور ۵۷ طبس حکایت تلخی است که علی رغم گذشت چندین و چند سال از آن روز های بسی سخت هنوز تلخی آن از یادمردمانش نرفته است؛ در این نوشتار قدری همراه می‌شویم با ساعات و دقایق ۲۵ شهریور ۵۷ و بعد از آن.

۲۵ شهریور ۱۳۵۷ ساعت ۱۸:۳۰ کودکان بازیگوش در حال بازی کردن‌اند مادر و پدران این کودکان در حال امرار معاشند اگر کمی اطرافت را بنگری میبینی افرادی را که مهیای اقامه نماز مغرب و عشاء می‌شوند ساعت با تمام سرعت در حال جلو رفتن است.

اگر کمی دقت کنی خواهی دید و شنید که افرادی از فردا می‌گویند که برنامه‌ریزی می‌کنند امورات فردایشان را؛ ساعت حوالی ۱۹ است آسمان طبس از حادثه‌ای تلخ خبر میدهد بادهای موسمی طبس با قدرتی دیگر و با شتابی دیگر وزیدن گرفته‌اند اکنون عقربه‌های ساعت رسیده‌اند به حدود ساعت ۱۹:۳۶ و… ناگهان طبس لرزید…

خبر بسیار دردناک بود آن هم در هنگامه انقلاب اسلامی کافی بود تا پیچ رادیو را باز کنید و گوینده اخبار این گونه خبر را منعکس کرد: شهر تاریخی و زیبای طبس با خاک یکسان شد.

آری این خبر حکایت از عمق فاجعه‌ای دردناک در قلب ایران اسلامی داشت در حالی که به گفته شاهدان در عرض چند دقیقه هیچ دیوار صافی باقی نماند و صدای قهقهه کودکانی که مشغول بازی بودند تبدیل به هیاهو و وامصیبتا و ناله و فریادی حزین شده بود.

در دردناکی و غم‌انگیز بودن این فاجعه همین بس که اکنون بعد از گذشت ۳۶ سال از زلزله هولناک طبس وقتی به میان مردم رفتیم تا از خاطرات تلخ آن روزهایشان بگویند بودند افرادی که با چشمانی اشکبار تصاویر وحشتناک آن روز طبس را متصور شده و برایمان بازگو می‌کردند.

پدری که کهولت سن کمرش را خم کرده بود از خانواده‌اش می‌گفت که هیچ کدامشان باقی نماندند از همسایه‌اش که روحانی بود و آماده می‌شد جهت اقامه نماز جماعت وقتی آن هم در زمانی که طاغوت و طاغوتیان بیتشر از پیش بر این مسائل حساس شده بودند او این زمین لرزه را اثر کوتاهی‌ها و نافرمانی‌ها می‌دانست کوتاهی و نافرمانی از فرامین خدا و بار‌ها در جملاتش هشدار می‌داد که باید بیشتر حواسمان را جمع کنیم.

مردی حدودا ۵۵ ساله را دیدم وقتی از او درباره خاطرات زمین لرزه طبس سوال کردم آهی کشید و حکایت جالب اما دردناکی را بازگو کردو او می‌گفت در آن سال و در آن روز وی در خارج از طبس مشغول خدمت سربازی بوده است.

وی ادامه داد: هنگامی که از خبر آگاه شدم سراسیمه به طبس رسیدم وقتی در ابتدای ورودی شهرم از وسیله نقلیه پیاده شدم چیزی جز تپه‌هایی از خاک نمی‌دیدم اثری از شهر زیبایم نبود اثری از بناهای استوار که هر کدام برگی از تاریخ طبس بودند نبود به هر جا نظاره می‌کردم می‌دیدم افرادی را که مشغول پیدا کردن اجساد قربانیان و خانواده‌های خود بودند.

و چه دردناک‌تر آن پیرمردی که حکایت آن روزهای طبس را به قیامت تشبیه کرد و گفت همیشه وقتی می‌گویند در قیامت هیچ کس به کسی کار نکرد و همه گرفتار امورات خود هستند یاد روزهای بعد زلزله طبس می‌افتم آن روزهایی که مردم همه در غم عظیمی فرو رفته بودند هر کس به طریقی در پی گم‌گشته خود در زیر آوارها می‌گشت.

عمق فاجعه تمامی توجهات را به طبس معطوف کرده بود چنان که روزنامه‌ها و نشریات مختلف در مقابل زمین لرزه طبس تیترها و خبرهای متفاوتی را منتشر کردند در پایان این گزارش توجه شما خوانندگان گرامی را به مشاهده تیتر برخی روزنامه‌های آن تاریخ معطوف میداریم:

———–

گزارش: سیدجواد رحیمی

دیدگاهی در “و ناگهان طبس لرزید…

  1. با سلام بر همشهریان گرامی سالروز حادثه غمناک طبس ویاد وخاطره عزیزان از دست رفته در این حادثه را گرامی می داریم و برای همه آنها از درگاه ایزد منان درخواست غفران وعلو درجات دارم . حقیر از بازماندگان آن حادثه تلخ هستم , آن روز حدودا ۸ ساله بودم , دقیقا نمی دانم چند روز قبل از زلزله بود یک روز وارد منزل شدم دیدم مادرم کنار باغچه نشسته و عکس های خودش را پاره می کمند و توی باغچه می ریزد , گقتم چرا عکسهایت را پاره می کنی ؟ گفت: به همین زودیها من می میرم , من هم شروع کردم به گریه کردن و می گفتم نه خیر اول باید من بمیرم من طافت دوری تو را ندارم ؛ من طاقت دویدن دنبال جنازه تو را ندارم ؛ گفت : تو دنبال جنازه من نمی دوی . گفتم : اگر شما بمیری پدر زن می گیرد و او مرا اذیت می کند ( چون بارها دیده بودم که بچه همسایمان مادر ناتنی اش او را اذیت می کرد) گفت : به بابا می گویم زنی بگیرد که اذیتت نکند. نمی دانم چند روز گذشت که حادثه هولناک زلزله اتفاق افتاد و مادرم بدون کوچکترین سرو صدایی از دنیا رفت و تا صبح نتوانستند جنازه اش را بیرون بیاورند روز بعد جنازه اش را در آوردند و من برادر یک ساله خود را نزد همسایه ها برده بودم تا به او آب و چای و عغذا بدهند وقتی برگشتم مادرم را در همان خانه خرابه دفن کرده بودند و من هرگز دیگر او را ندیدم و تشییع جنازه ای نداشت تا بخواهم دنبال جنازه او بدوم ؛ بعد از یک سال پدرم ازدواج کرد با زنی بسیار مهربان که همانطور که مادرم گفته بود اصلا ما را اذیت نکرد بلکه مانند یک مادر اصلی از ما نگهداری کرد . مادر جان روحت شاد باد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

6 − سه =