آوای چکش ها رو به خاموشی است

این فقط تهران نیست که در آن مسگری حرفه ای نایاب شده و نفس چکش استادکاران مسگری اش به شماره افتاده، در شهرهای دیگر ایران از جمله یزد، اراک، اردبیل و طبس و کرمان هم آوای این حرفه رو به خاموشی است.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی طبس به نقل از روزنامه ایران،همان قابلمه ها و ظرف های مسی بی همتا که سوغات اصلی این شهرها بودند حالا نایاب شده اند و ظروف چینی و یکبار مصرف جایشان را گرفته . در گذشته بیش از ۵۰ مغازه مسگری در بازارهای یزد و طبس فعال بود و کرمان هم که سرآمد همه بود در مسگری. امروز در بازارهای کرمان اثری از این حرفه نمانده و همه بازار مس این شهر به تسخیر چینی ها و پاکستانی ها درآمده. در یزد هم که فقط ۵ مغازه مسگری باقی مانده و در طبس به جز دو مغازه موسیقی مسگری ها خاموش شده است. مسگرهای این شهرها پیر شده اند، اما هنوز سودای انتقال تجربه شان را دارند، آنها معتقدند علم و تجربه مسگری به سادگی به دست نیامده که به همین سادگی ها از دست برود. روزگاری نه چندان دور یکی از جاذبه های اصلی بازارهای ایران برای گردشگران خارجی؛ همنشینی رنگ و بو و صدا و مزه بود. حالا نه کسی دارچین و زردچوبه و زیره می کوبد تا بازار در بوی خوش غرق شود و نه رنگرزی مانده تا با کلاف های تازه رنگ شده چشم ها را نوازش دهد و نه… حالا در بازارهای ایران صدایی هم جز همهمه عابران نمانده. چکش ها و قلم ها از نفس افتاده اند. خیلی از پزشکان این روزها مردم را به استفاده از ظروف مسی تشویق می کنند. آنها می گویند اگر مس با روش مناسب و با قلع سفیدکاری شده باشد نه با سرب، بر دیگر ظروف ارجحیت دارد و برای طبخ غذا مناسب است ولی باید هنگام شست وشوی این ظروف دقت لازم انجام شود.
همه آدرس سه راه «سیداسماعیل» را می دهند، سخت نیست پیدا کردن آدرس شان؛ صدای تق تق را که می شنوی می فهمی درست آمده ای.تق تق… تق تق. بلند و رسا. صدایی که از جای دیگری در بازار بزرگ به گوش نمی رسد. انتهای یک دوراهی نشسته اند. همان چهار پیرمردی که سعی می کنند، نفس های به شماره افتاده یک حرفه را یک تنه نجات دهند؛ مسگری.
در این گزارش می خوانیم: از بازار مسگرها این روزها چیزی نمانده، شاید خیلی ها این را بدانند. بجز سه مغازه مس فروشی بقیه همه لباس فروشی شده اند. دو مغازه در راسته اصلی و یکی داخل دالان کنار مسجد؛ بااینکه مس فروشی ها آنقدرتعدادشان کم شده، اما اسم بازار مسگرها روی آن مانده، همان راسته چهارسوق بزرگ که تا گذر لوطی صالح ادامه داشت و روزی صدای تق تق و برق مس هایش فراموش نشدنی بود. مس فروش های سابق مغازه های شان را فروخته، اجاره داده و رفته اند. خیلی های شان هم برای همیشه از این دنیا رفته و حاصل سال ها تجربه را هم با خود برده اند. اما در این راسته هنوز برخی به یاد دارند که در این بازار در گذشته ها چه خبر بوده و چند نفری از آن نسل هنوز ایستاده اند. محکم و ثابت قدم.
ظهر است که به سیداسماعیل می رسم، دو حجره کنار هم و انباری برای گذاشتن ظروف ساخته شده محل کار آن هاست. از قابلمه های کوچک تا ظرف های خیلی بزرگ مسی می سازند. چکش می زنند، حرارت می دهند و عرق می ریزند. به قول خودشان به مس چکش می زنیم تا سفت شود، حرارت می دهیم تا نرم و شکل پذیر شود. غصه خورده اند، پیر شده اند اما ناامید نشده اند. بااینکه سفارش دارند و سرشان بعد از مدت ها حسابی شلوغ است با اشتیاق جوابم را می دهند.
حبیب الله صادقی ۷۰ ساله است و پیراهن سفیدی بر تن دارد که از عرق خیس است و به تنش چسبیده با صدای بلند و از ته دل حرف می زند، یک جورهایی با غصه زیاد: «کسی نمی ماند که این شغل را ادامه بده، می دانم ما هم می میریم، مثل بقیه که مردند و رفتند. این شغل از بین می رود. می دونی چند بار به جاهای مختلف نامه داده ام، به ریاست جمهوری، دانشگاه های صنعتی، که من را ببرید تا به دانش آموزان و دانشجوها مسگری یاد بدهم، اما اهمیتی ندادند.»
می گوید من پیرمرد نباید الان بسازم، شغل سختی است و توانم کم شده باید تجربه هایم را به دیگران یاد بدهم. می گوید و می گوید، آنقدر تند تند که گاهی از حرف هایش جا می مانم. صدای تق تق می آید و حرف زدن سرعت بیشتری می گیرد: «فقط سه چهار نفریم در تهران که مسگری بلدیم. باورت می شود ۸۵۰ نفر بودیم اتحادیه داشتیم، اتحادیه مسگرها.»
از پدربزرگش مسگری یاد گرفته، پدربزرگی که دهات به دهات می رفت و برای مردم دیگ می ساخت: «ما بمیریم دیگه کسی این کار را بلد نیست فقط بلدند از چین وارد کنند، همه چیز شده چینی.»
همکارانش یک قابلمه بزرگ می سازند، ورقه ای بزرگ بریده اند و با کمک هم چکش کاری اش می کنند. ابزارهای کارشان را نشانم می دهد. چکش چوبی، آهنی، بغل چین و… که منظم بغل دیوار چیده اند. ۵۰ نوع سندان هم برای مسگری استفاده می شود. ابروهایش را بالا می اندازد: «اما تو نمی دونی که این ها چی هستند، جوان های امروزی اصلاً براشون جالب نیست، اصلاً نمی آیند یاد بگیرند.»
عین الله خیری – همکارش- مس را روی آتش حرارت می دهد، با گاز معمولی. قبلاً با کوره های خاصی این کار را می کردند. مس بر اثر حرارت گاهی سفید می شود و گاه قرمز: «پسرم گفت تو چی شدی که من بخواهم بشوم! یعنی آخر و عاقبتی در این کار نمی بیند. همه تفلون می خرند نه مس.»
شکرالله شهبازی همان طور که چکش می زند رو به همکارش می کند: «دانشجوها باید شکل جدیدتر این کار را یاد بگیرند با امکانات تازه. این شدنیه، علم پیشرفت کرده، دیگه سختی کار ما را هم نداره.»
هر سه شان سفارش می گیرند و با کمک هم می سازند از ظرف های صنعتی، برای قنادی ها و شیرینی پزی ها گرفته تا دکورهای آشپزخانه و تزئینات مسی برای درهای چوبی. هرچه سفارش بدهند می سازند اما گاهی ممکن است یک ماه هم بیکار باشند و کسی سفارش کار ندهد. اما این روزها سرشان حسابی شلوغ است و باید سفارش ها را خیلی زود تحویل بدهند. روزی ۸ ساعت کار می کنند.
محمد بشارتی کنار حجره آنها کارگاه دارد. از ابتدای بازار مسگرها گفتند استادکار است، حسابی خبره. صدای تق تق چکش از حجره اش بلند است و دورش پر است از قابلمه های مسی همه قرمز و خوش آب و رنگ که قرار است بعد سفید شوند. هم دکوری اند وهم قابل استفاده برای آشپزی. روی آهن بزرگ و عمودی که درواقع یکی از ابزارهای کارش است نشسته، از من هم می خواهد روی یکی از همان آهن ها که از نور خورشید داغ شده بنشینم.۴۷ سال مسگری کرده. این روزها اما فقط قابلمه می سازد. به قول او قابلمه های کوچک را خوب می خرند، توصیه پزشک ها است، غذا خوردن در ظروف مسی انگار برای سلامتی مفید است. خیلی ها این روزها به توصیه دکترها می روند پیشش و قابلمه سفارش می دهند.
بغل چین، موسه دلی، موسه یکدستی و چند رقم دیگر چکش را نشانم می دهد آنقدر تر و فرز ورق های مسی را می برد و با چکش حالت می دهد که متعجب می مانی از سرعت کار: «سه تا پسر داشتم اما هیچ کدام برای یادگیری علاقه نشان ندادند. شغل سختی هم هست و کسی حمایت نمی کند. قبلاً ۵۰۰ -۴۰۰ نفر بودیم همه چهارسوق مغازه مسگری بود الان شده تریکو. مس، گران شد، از مد افتاد، نمی دانم هر چه بود رونقش از دست رفت.»
قابلمه های دو کیلویی مسی را ۹۰ هزار تومان می فروشند ۵ نفره است همان قابلمه هایی که همسرش در آنها آبگوشت و خورش می پزد با طعمی متفاوت.
«می توانم یک قابلمه را به چند شکل مختلف بسازم این هنر دست ساز من است. دانشجوها زیاد می آیند، برای تحقیق هاشون اما برای اینکه این حرفه نجات پیدا کند باید دولت از ما حمایت کند. کس دیگه ای نمی تونه.»
حالا که در چهارسوق بزرگ راه می روی، فقط لباس فروشی می بینی و باربرهایی که عجله دارند، آدم هایی که تند تند راه می روند گاه به هم تنه می زنند و به لباس هایی که از درودیوار آویزان شده نگاه می کنند. البته سه مغازه مس فروشی هم هست. صاحب دوتای آنها از قدیمی ها هستند و چراغ مغازه شان را روشن نگه داشته اند. به قول خودشان سنگر را حفظ کرده اند، اگرچه بیشتر مس هایشان طلایی و تزئینی است و ساخت بازارهای زنجان و اصفهان. در دو حجره پسرهای صاحب مغازه ها نشسته اند و چیز زیادی از مس نمی دانند. حجره هایی که روزی از آنها فقط صدای تق تق می آمد، حالا بدجوری خاموش و سوت و کور شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

18 − 17 =