«ماه به خون نشسته» در وصف سردار حسین همدانی

دلگیرِ جمعه‌هایِ غمناکِ بی ظُهورش – در خون چه خوش نشستی، اندر رَهِ عبورش -تا بر تو او گذر کرد، رویِ تو را نظر کرد – با کاروان لاله، جان تو هم‌سفر کرد

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی طبس منصور نظری از شاعران کشورمان و از مخاطبین این پایگاه خبری، به مناسبت شهادت جان‌گداز سردار عاشق کربلا ، سرتیپ پاسدار حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و از مدافعان حرم حضرت زینب (س) مثنوی «ماه به خون نشسته» تقدیم به این شهید سرافراز و هم‌رزمان آزاده و دلیرشکرده است.
می‌آید از رهِ حق، ماهی به خون نشسته – از ره رسد نگاری، با پیکری شکسته
در شهرِ عشقِ زهرا، مجنونِ سربِه داری – از بادۀِ ولایت، شوریدۀِ خماری
از سمتِ روشنایی، می‌آید آشنایی – پوشیده چون شقایق، بر پیکرش عَبایی
سردارِ کربلایی، مست میِ وِلایی — می‌آید از ره اینک، سید علی کجایی ؟
می‌آیدت فدایی، سردارِ لشکرِ عشق – جان و جهان نهاده، مردانه بر سَرِ عشق
مستِ شرابِ کوثر، آن مالکِ چو اَشتَر – همچون علی غَیوری آزاده و دلاور
بر خیمه‌هایِ زهرا، شب تا سحر، به‌پاس او – در باغِ عشقِ زینب، سرمستِ بویِ یاس او
نوشیده بادۀِ خاص، از چشمِ مستِ عباس – بر بارگاهِ زینب، با جان خود دهد پاس
دل را به عشق زهرا، رعنا سِپُرده‌ای مست – آن مانده جا ز یاران، بر لاله‌ها بِپیوَست
بودَش زِ روزگاران، بر سینه داغِ یاران – رفت آن که جا نمازش، می‌داد بویِ باران
در شهرِ آتش و دود، خونین دل و غم آلود – در وادیِ غَریبی، دل تنگِ هِمَّت او بود
در سینه داغ یاران، آتش کشیده بودَش – سویِ دیارِ یاران، مستانه پَر گُشودش
عمری به دوشِ عاشق، می‌کِشت دارِ خود را – نشکسته با ولایت، عهد و قرارِ خود را
تا در دیارِ عشق و شور و شهادت و نور – او را به آخر آمد، این راهِ مشکل و دور
سَر منزلِ وِلا را، ره بُرد، کربلا را – تا بر شَفا رساند، آن جانِ مُبتلا را
بر دارِ عشقِ زینب، سردارِ سَر به دار او – در کوچۀِ غریبی، با یاس گشته یار او
با لاله‌ها قرارَش، غرقابِ خون شُدن بود – او که لباسِ رزمَش، بر پیکرش کفن بود
بودش قرارِ مستی، با لاله‌هایِ عاشق – داغِ ولا گذارد، بر سینه چون شقایق
آن رهسپارِ کویِ عشق و شهادت و شور – بر ناغۀِ غریبی، بربسته محملِ نور
لب تشنۀِ شرابِ، نابِ خُمِ ولایت -نوشیده زان شرابُ و، مست آمده به‌غایت
پا را نهاده مستی، در کربلایِ هستی – نوشیده جرعه‌جرعه، از بادۀ الستی
سردار با بصیرت، ای پیرِ نیک سیرت – کَر گَشته گوشِ عالم، از نعره و صَفیرَت
ای با حسینِ زهرا، پنهان تو را اِشارات – خُشکیده بر لبانت، فریادِ یا لثارات
ای بسته بر سَرِ خود، سربندۀِ شهادت – ای با فراقِ یاران یک دَم نکرده عادت
دل تنگِ کاروانِ، زینب به شام و کوفه – آلاله بر لبانت از خون زده شکوفه
دلگیرِ جمعه‌هایِ غمناکِ بی ظُهورش – در خون چه خوش نشستی، اندر رَهِ عبورش
تا بر تو او گذر کرد، رویِ تو را نظر کرد – با کاروان لاله، جان تو هم‌سفر کرد
دستت گرفت و بُردَت، آن یوسف دل آرا – یارا شفاعتی کن در پیش او تو ما را
ما را شفاعتی کن تا او نظر نماید – تا خاکِ پستِ ما را، از عشق زَر نماید
آدینه‌ای دگر را، چشم انتظارِ نورَم – اندر فراقِ یاران، دل‌تنگِ بر ظهورم
تا شاید او بیاید، بنشسته‌ام به راهَش – شاید که از تَرَّحُم بر ما فِتَد نگاهش
دل‌ها ز داغِ یاران، سوزان و آتشین است – گویی دوباره بر پا، غوغایِ اربعین است
در سوگِ آن حسینی سردارِ لشکرِ عشق – غمنامه می‌نویسم، با خون به دفترِ عشق
ای سروِ باغِ زهرا، چشم و چراغِ زهرا – بازآ و چاره‌ای کن، ما را به داغِ زهرا
باز آ عزیزِ زهرا، ما را نما تو یاری – این فصلِ سردِ غُربت، بنما تو نوبهاری
دل‌ها به سینه‌ها تنگ، سرها به سینه آونگ – بر شیشۀِ جدایی تا کِی زنم خدا سنگ؟
تاکِی فراق و دوری، تاکِی غم صبوری؟ لب تشنه‌ام خدایا بر جُرعۀِ ظُهوری
آدینه‌ای دگر هم، طِی شد و او نیامد – ما را به سر خدایا، این آرزو نیامد
ای مه که بر ظهورت، مستِ میِ یقینَم – از پا کجا نشینم، تا رویِ تو نبینم
هر جمعه‌ای که آید، بنشسته در کمینم – تا رویت ای دل آرا، با چشم تَر ببینم
دانم سحرگهِ راز، ای مه لقایِ طنّاز – هم بویِ نرگسِ ناز، از راه می‌رسی باز
ای دلبر سر افراز، بگشا دو بالِ پرواز – میخوان سرود اعجاز، آخر کن این تو آغاز
در انتظار آنم، محبوب مهربانم – سازم فدای چشمِ مستِ ترِ تو، جانم
به امید ظهور حضرت یار..
غروب جمعه ۱۷ مهرماه ۱۳۹۴ منصور نظری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 + شش =