گرایش فطری انسان‌ها به سعادت

در این مقاله تلاش شده است جایگاه سعادت به عنوان هدف و غایت جامعه مطلوب اسلامی در اندیشه علامه «طباطبایی» ـ فیلسوف و مفسر اسلامی ـ مورد بررسی قرار گیرد.

 

چکیده

تفکر فیلسوفان در طراحی جامعه مطلوب است، به این امید که در عالم واقع تمام یا برخی از جنبه های آن تحقق یابد. نظرات فیلسوفانی چون «افلاطون»، «لاک» و حتی در دوران معاصر، تئوری عدالت «جان رالز» با این هدف و مقصود بوده است.

در اندیشه سیاسی اسلام نیز با توجه به آموزه های قرآنی و سنت نبوی و ائمه معصومین(ع) در بحث حکومت و حاکمیت و شرایط جامعه مطلوب، فیلسوفان اسلامی درصدد ارائه طرحی برای جامعه مطلوب می باشند. در این مقاله تلاش شده است جایگاه سعادت به عنوان هدف و غایت جامعه مطلوب اسلامی در اندیشه علامه «طباطبایی» ـ فیلسوف و مفسر اسلامی ـ مورد بررسی قرار گیرد.

 از دیدگاه علامه طباطبایی، جامعه ای به سعادت می‌رسد که حرکتش در مسیر فطرت انسانی و نظام آفرینش باشد. حکومت مطلوب، حکومتی است که براساس دین و فطرت، جامعه را به سعادت برساند. ازاین رو، جامعه ای به سعادت دنیوی و اخروی می‌رسد که دین منطبق با فطرت بر آن جامعه حکومت کند. اما هدف از تشکیل حکومت این است که هر فردى از افراد جامعه به کمال لایق خود برسد و در نیل به سعادت، کسى و چیزى مانع وی نگردد.

واژگان کلیدی

علامه طباطبایی، حکومت دینی، سعادت، فطرت، حاکمیت، اسلام

مقدمه

سعادت و خوشبختی بشر از دیرزمان تا کنون از دغدغه‌های حکما و فلاسفه بوده است. این مفهوم نه تنها در اندیشه فلاسفه یونان؛ مثل «سقراط»، «افلاطون» و «ارسطو» بوده، بلکه تا زمان معاصر به صور مختلف توجه شخصیت‌ها و مکاتب مختلف را به خود جلب کرده است. در تفکر اسلامی، مفهوم سعادت علاوه بر آن که در قرآن و روایات بدان اشاره شده، در نظر متفکران مسلمان نیز جایگاه خاص دارد؛ هرچند به نظر برخی توجه به مسأله سعادت، ریشه در اندیشه یونان باستان؛ خصوصاً ارسطو دارد (علیخانی و همکاران، ۱۳۸۶، ص۱۱۲-۱۱۱).

در این پژوهش، مقوله سعادت در اندیشه مفسر و فیلسوف شیعه، علامه طباطبایی بررسی شده است. هرچند مفهوم سعادت در این مقاله تا حدی در چارچوب اندیشه ارسطویی و حکمت متعالیه صدرایی است. دلیل این امر از آنجاست که به گفته «سید حسین نصر» حکمای اسلامی در درجه اول ملتزم به رهنمودهای دینی در باب سعادت بوده‌اند و سپس به بررسی و تتبع و اقتباس علوم از حکمای یونان همت گماشتند (همان، ۱۳۸۶، ص۱۱۳).

 نکته مورد توجه این است که ارسطو سعادت و خوشبختی را امری دانسته که در ارتباط با جامعه است و در ابتدای کتاب «اخلاق نیکوماخس» از پیوستگی سعادت بشر به سعادت جامعه سخن می گوید (همان) و این همان نظری است که علامه نیز بیان می‌کند (طباطبایی، ۱۳۶۱، ص۵۳).

سعادت و سعادتمند در نزد هر مکتب، کسی است که به کمال مطلوبی که آن مکتب در نظر دارد برسد و اینکه کمال مطلوب کدام است با جهان بینی های مختلف متفاوت می شود و معنای سعادت کاملاً بستگی به این دارد که جهان بینی هر مکتب و دید آن نسبت به عالم آفرینش و انسان چگونه است که صرف نظر از آن مبانی، نمی‌توان معیار واحدی برای سعادت تعریف کرد.

چارچوب مفهومی سعادت

 به لحاظ لغوی، «سعادت» از «سعد» و مصدر باب سَعِدَ یَسعَدُ می باشد. سعد به معنای یمن و نقیض نحس است (ابن منظور، ۱۴۰۵ق، ج۳، ص۲۱۳). «راغب اصفهانی» در «مفردات» می گوید: «سعادت» به معنای آسایش و خوشحالی است. سعادت در اصل دو گونه است: سعادت اخروى و سعادت دنیوى که سعادت دنیوى هم سه قسم است: نفسانی، بدنی و خارجی. در مقابل سعادت، واژه «شقاوت» است که به معنای سختی و بدحالی است و آن نیز اقسامی مشابه سعادت دارد (راغب اصفهانی، ۱۳۸۷، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۰).

همان گونه که در قرآن کریم دارد: «…فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ… وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّه» (هود(۱۱): ۱۰۶و۱۰۸)؛ و اما کسانی که به شقاوت گراییدند، پس در آتش جهنم برایشان آه و ناله اندوهناک خواهد بود…، اما کسانی که خوشبخت شدند، پس تا مادامی که آسمان ها و زمین هست، در بهشت جادوانند جز آنچه پروردگارت بخواهد که این بخشش، قطع نشدنی است.

شهید «مطهری» در توضیح سعادت می‌گوید مفهوم لذت، نزدیکی زیادی با مفهوم سعادت دارد و همچنین مفهوم رنج با مفهوم شقاوت، اما لذت و سعادت مترادف هم نیستند؛ یعنی هر لذتی انسان را به سعادت نمی رساند و یا هر رنجی شقاوت نیست. ایشان در تفاوت لذت و سعادت می گوید:

لذت مربوط است به قوه و استعداد خاص انسان یا حیوان، اما سعادت مربوط به مجموع قوا و استعداد و جنبه های حیاتی است… لذت به زمان حال و سعادت بر زمان حال و استقبال، یکسان گسترده است. لذت و همچنین رنج به جنبه ای از جنبه های وجودی انسان بستگی دارد، اما سعادت همه جانبه می باشد (مطهری، ۱۳۶۲، ص۷۸).

وی اشاره می کند که سعادت آن است که رسیدن آن هیچگونه پشیمانی نداشته باشد و شقاوت آن است که برای انسان غیر قابل تحمل باشد. سعادت، مطلوب نهایی بشر است و شقاوت، آنچه که انسان همیشه از آن دوری می گزیند (همان، ص۷۵).

لذت مربوط به بعضی جنبه ها و سعادت همه جانبه است. لذت یکی از حالات نفسانی و سعادت یک مفهوم انتزاعی است. پیدایش مفهوم سعادت از زمانی است که انسان قادر به مقایسه بین لذت ها و رنج ها باشد و با تحلیل همه جوانب، در نهایت روشی پیشه کند که به لذت همیشگی برسد و یا درد و رنج ها را به حداقل برساند. شهید مطهری تشخیص لذت را به عهده غریزه می گذارد: «زیرا لذت یک حالت مخصوص روانی است، وابستگی دارد به ملایمت یک چیزی با یک قوه ای، یک استعداد و با یک عضو انسان» (همان، ص۷۹).

شناخت سعادت و تشخیص آن غریزی نیست؛ زیرا سعادت شامل همه جوانب وجودی و استعدادهای انسان است. ایشان عقل را وسیله شناخت سعادت می داند. عقل یا مستقیماً سعادت را می شناسد و یا راهنمای انسان به مکتب و آیینی است که سعادت را نشان می دهد، حال این آیین صحیح باشد یا ناصحیح.

شهید مطهری در پاسخ به این سؤال که آیا مردم بالطبع به دنبال سعادتند یا خیر؟ معتقد است همه انسان ها به دنبال سعادت می روند، ولی اشتباه آنها در تشخیص است و علت آن نیز عدم پیروی از عقل است. ایشان می گوید: «اگر عقل انسان، سعادت او را تشخیص داد بالفطره دنبال آن می رود» (همان، ص۸۰-۷۹).

سعادت در اندیشه علامه طباطبایی(ره)

نکته مهم در اندیشه علامه طباطبایی این است که وی فیلسوفی «سعادت گرا» و معتقد است: «فعالیت زندگی انسان پیوسته برای دست یافتن به سعادت و پیروزی در آن راه می‌باشد؛ خواه در تشخیص سعادت واقعی خود مصیب باشد یا مخطیء» (طباطبایی، ۱۳۶۱، ص۷). ازاین رو، در بحث قرآنی خود به عنوان برنامه زندگی بشر، اولین مقدمه ای که بیان می‌کند این است که: «انسان در زندگی خود هدفی جز سعادت و خوشبختی و کام روایی خود ندارد» (همان، ص۶).

ایشان در تعریف سعادت می‌گوید سعادت و شقاوت معنای متضاد دارند؛ سعادت هر چیزی به معنای رسیدن به خیر وجودش است تا کمال خود را یافته و از آن لذت ببرد. انسان که موجودی مرکب از روح و بدن است، سعادتش در رسیدن به خیرات جسمانی و روحانی است و شقاوتش محروم بودن از آنهاست. بنابراین، سعادت و شقاوت از قبیل ملکه و عدم است (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۲۱، ص۳۰). علامه طباطبایی معتقد است معنای سعادت در مقابل شقاوت معنا پیدا می کند و اگر شقاوت نباشد، سعادت نیز بی معناست (همان، ج۵، ص۱۹۹).

وی برای سعادت، ویژگی‌هایی را بر شمرده است که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱. گرایش فطری انسان‌ها به سعادت

علامه طباطبایی مهمترین ویژگی انسان ها برای سعادت را فطری و ذاتی بودن گرایش آنها به سعادت می‌داند (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج۱۵، ص۲۵۲). در واقع مهمترین و اصلی ترین هدف انسان‌ها در زندگی، سعادت است (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۴، ص۱۵۸).

ایشان معتقد است نوع انسان یک سعادت واحد و حقیقی دارد؛ چون انسان دارای فطرتی خاص است که او را به سنتی خاص هدایت می کند و راه معینی دارد که منتهی به هدف و غایتی خاص می شود؛ راهی که جز آن را نمی تواند در پیش گیرد. «فِطْرَه اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم(۳۰): ۳۰). انسان که در این دنیا زندگی می کند، نوع واحدی است که سود و زیانش نسبت به روح و بدنش مشترک است و در افراد مختلف، متفاوت نمی شود.

 انسان از این جهت که انسان است بیش از یک سعادت و یک شقاوت ندارد. بنابراین، تنها یک سنت ثابت، او را به آن هدف مشخص هدایت می کند که این هادی همان فطرت و نوع خلقت اوست. اگر سعادت افراد به خاطر اختلافی که دارند تفاوت کند، هیچگاه یک جامعه صالح واحد که ضامن سعادت افراد اجتماع است تشکیل نمی شود.

 همچنین اگر سعادت افراد بر حسب اختلاف سرزمین و منطقه متفاوت شود و سنت اجتماعی که همان دین است به اقتضای هر منطقه ای شکل خاصی بگیرد، آن موقع دیگر انسان ها نوع واحد نمی شدند. اگر سعادت انسان ها به مقتضای گذشت زمان و اعصار متفاوت شود، آنگاه انسان هر عصری غیر از انسان زمان دیگر می شد و اجتماع انسانی سیر تکاملی نمی داشت و انسانیت از نقص به سمت کمال نمی رفت و هر نقص و کمالی مخصوص زمان خود می شد؛ هنگامی انسانیت به سمت کمال سیر می کند که یک جهت مشترک و ثابت، بین همه انسان های گذشته و آینده وجود داشته باشد (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۳۱، ص۲۸۸-۲۸۷).

انسانیت، خود سنتی است واحد و ثابت به ثبات اساسش که همان انسان است و همین سنت است که آسیای انسانیت بر محور آن می چرخد و همچنین سنت های جزئی که به اختلاف افراد، مکان و زمان متفاوت می شود، پیرامون آن دور می زند. «ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ» (روم(۳۰): ۳۰)، (همان، ص۲۸۸).

علامه طباطبایی نتیجه می‌گیرد که اولاً چون سعادت و خوشبختی انسان واقعیت تکوینی دارد، باید روش رسیدن به آن از آفرینش عمومی جهان و خلقت خصوصی انسان که همان فطرت است سرچشمه گیرد. ثانیاً چون این سازمان آفرینش عالم و انسان، ثابت و پابرجاست، دین کامل و روش زندگی که از آن سرچشمه می گیرد نیز ثابت و پابرجاست، نه اینکه تابع هوی و هوس بوده هر روز به رنگی درآید و انسان را بر خلاف فطرت الهی خود که راه سعادت را می داند دچار خطا کرده و عالماً و عامداً به شقاوت بکشاند.

 انسان باید تابع حق باشد، نه هوی و هوس و حکم عقل سلیم را بپذیرد، نه امیال و عواطف انسانی را: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ» (یونس(۱۰): ۳۲)، (طباطبایی، ۱۳۸۸(ب)، ج ۱، ص۱۶). ثالثاً چون مخالفت با احکام و قوانین فطرت، تضاد و مقاومت علیه دستگاه آفرینش جهانی است، این دستگاه عظیم با نیروی شگرف خود با انسان ناچیز مخالف، دست و پنجه نرم می کند و با نابودکردن یا مطیع نمودن به جریان موافق خواهد آورد و انسان مخالف دین فطرت باید منتظر روزی سخت و عذابی ناگوار و دردناک باشد (طباطبایی، بی‌تا(ب)، ص۱۳-۱۲).

۲. دوبعدی بودن سعادت (دنیوی و اخروی)

همانطور که اشاره شد، ایشان سعادت را به دو بعد دنیوی و اخروی تقسیم می‌کند که هر یک به مادی و معنوی تقسیم می شوند که مربوط به سعادت بدن و روح (نفس) آدمی هستند (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۵، ص۲۱۲).

وی می‌گوید زندگی حقیقی و سعادت واقعی یک اجتماع، جامع و واجد سعادت مادی و معنوی در دنیا و آخرت است (همان، ج۱۷، ص۲۹۲). علامه طباطبایی معتقد است یکی از شاهکارهای آیین اسلام این است که میان مادیت و معنویت روش معتدل و متوسطی را انتخاب نموده است. تنها اسلام است که دینی حنیف و بر اساس فطرت انسانی استوار است (طباطبایی، ۱۳۸۷(الف)، ج۱، ص۳۵).

سعادت انسانی چیزی است که از نیک بختی روح و بدن ترکیب می شود؛ یعنی آدمی، هم از نعمت های مادی بهره مند شود و هم به فضایل اخلاقی و معارف حق الهی آراسته گردد و این است که سعادت انسان را در زندگی دنیا و آخرت تضمین می کند (طباطبایی، ۱۳۸۷(ب)، ص۷۷). از نظر علامه نظم و عدالت اجتماعی، بقاء، توانگری و عزت از مصادیق سعادت دنیوی هستند (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج۸، ص۲۳۶ و ج۱۵، ص۴).

۳. تحصیل سعادت ضروری‌ترین امور برای انسان

در تفکر علامه، ضروری‌ترین امور برای انسان در زندگی، تحصیل سعادت و رستگاری است، اما انسان سعادتی را می جوید که به راستی و از روی حقیقت، سعادت باشد، نه از راه پندار و گمراهی. انسان باید همواره از حق پیروی نماید؛ یعنی اگر حقیقتی برای او مکشوف شد باید خود را تسلیم آن قرار دهد و در مرحله عمل نیز باید کاری را انجام دهد که به حسب واقع مصلحت اوست؛ اگرچه مخالف دلخواه او یا مخالف خواست اکثریت باشد.

حق، مطاع علی الاطلاق است و محکوم هیچ خواسته و آرمان دیگری نمی شود و انسان باید سعادت حقیقی خود را از راه تعقل بدست آورد که روش منطق مختص انسان است، نه از روش احساس و عاطفه و غریزه که مشترک با حیوانات می باشد؛ چون سعادت انسان با نیروی اختصاصی خودش تأمین خواهد شد. نیروی تعقل به خواسته های گوناگون قوای انسانی رسیدگی کرده و به آنچه که با مصلحت وی موافق باشد اقدام می کند (طباطبایی، ۱۳۸۷(الف)، ج۱، ص۹۳-۸۹).

۴. سعادت امری واقعی و حقیقی

علامه طباطبایی سعادت را امری واقعی و حقیقی می داند که هرچه موافق سعادت باشد، حق است و هر چه حق باشد، موجب سعادت است. ایشان معتقد است سعادت یک امر حقیقی است که راه رسیدن به آن مشخص است.

 طبیعت انسان سعادت را تنعم در دنیا و داشتن نعمت های فراوان و ملاک داشتن کرامت در درگاه الهی می داند و نداشتن پول و ثروت را ملاک نداشتن قدر و منزلت در درگاه الهی نمی داند؛ در حالی که ملاک سعادت، تقرب به خداوند از راه ایمان و عمل صالح، شناختن حقایق و زندگی بر اساس اعتدال و به دور از افراط و تفریط است (طباطبایی، ۱۳۸۸(الف)، ص۱۶) و داشتن یا نداشتن مال و ثروت هر دو امتحان الهی است (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۴۰، ص۲۲۳).

۵. هدف آفرینش متضمن سعادت

علامه طباطبایی معتقد است آفرینش انسان و جهان، او را بسوی سعادت واقعیش هدایت می‌کند و مهمترین و ریشه دارترین مقرراتی را به انسان گوشزد می کند که بکاربستن آنها سعادت را برای انسان تضمین می‌کند.وی با اشاره به آیه ۵۰ سوره طه «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى»، بهره می‌گیرد که خداوند در آفرینش هر چیزی را به سوی سعادت و هدف راهنمایی می‌کند (طباطبایی، ۱۳۶۱، ص۱۱).

۶. رسیدن به سعادت، حرکتی ارادی

با استناد به آیات زیر، حرکت انسان در رسیدن به سعادت، حرکت ادارکی و ارادی است. به لحاظ ارادی بودن حرکت، انسان مختار است که راه عبودیت را برگزیند و سعادتمند شود و یا کنار بزند و به مقام سعادت نرسد. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً»؛ (انسان(۷۶): ۳) به راستی ما راه سعادت و هدایت را به انسان نشان دادیم یا (به حسن اختیار) شکرگزار (ما) می باشد و یا ناسپاسی می کند.

«لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَه الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا…»؛ (بقره(۲): ۲۵۶) در (پذیرش) دین، اکراهی نیست. همانا راه رشد از گمراهی روشن شده است. پس هر که به طاغوت کافر شود و به خداوند ایمان آورد، قطعاً به دستگیره محکمی دست یافته که گسستنی برای آن نیست.

در ابتدای آیه با بیان «لا اکراه فی الدین» خداوند متعال در صدد بوده است این نکته را ایراد فرماید که اعتقاد و ایمان، از امور قلبی هستند که اکراه و اجبار به آن راه ندارد؛ زیرا اکراه تنها در امور ظاهری و افعال و حرکات بدنی و مادی تأثیر می‌کند. در قسمت بعد «قد تبین الرشد من الغی» علت این امر که در دین اجبار راه ندارد را بیان می‌کند. علامه طباطبایی در این باره می‌فرماید:

کسی که از روی حکمت فرمان می‌دهد و طبق حکم عقل تربیت می‌کند، گاهی در پاره ای از امور که بیان آن میسر نیست یا از جهت اینکه فهم طرف قاصر است یا به واسطه علل دیگر متوسل به اکراه یا امر به تقلید از دیگران می‌شود و اما اموری که جهات خیر و شرش روشن است و پاداش و کیفر آنها مقرر دیگر نیازی به اکراه ندارد و انسان می‌تواند هر چه را بخواهد اختیار کند یا طرف فعل یا طرف ترک فرجام نیک یا عاقبت خطرناک (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج۲، ص۱۷۵).

از این بیانات می‌توان دو برداشت کرد: اول اینکه دین اسلام با زور و شمشیر پیشرفت نکرده است و استدلال‌هایی که بعضی از مسلمانان و یا غیر مسلمانان مبنی بر این امر که دین خونریزی و شمشیر است نادرست است. ‌دوم اینکه در حکومت اسلامی مسؤولین حق ندارند افراد را به اجبار مسلمان کنند و تنها وظیفه دارند حجاب های فراروی فرد را بردارند و پذیرفتن اسلام را به عهده فرد بگذارند (همان، ص۱۷۶).

سعادت حقیقی

در مورد حقوق اجتماعی، قرآن کریم هر چیزی را حق نمی‌داند؛ هرچند مردم آن را حق بپندارند و حق تنها چیزی است که خدا آن را محقق و دارای ثبوت کرده باشد؛ چه در عالم ایجاد و تکوین و چه در عالم تشریع و ظرف اجتماع دینی باشد (طباطبایی، ۱۳۶۳، ج۲، ص۱۱). هر چیز زمانی حق است که در خارج و در اعیان ثابت و واقع باشد، نه اینکه وجودش در وهم و ذهن انسان باشد. مانند خود انسان و زمینی که روی آن زندگی می‌کند و گیاه و حیوانی که از آن تغذیه می‌کند.

 بنابراین، وقتی آمری به چیزی امر می‌کند و قاضی به چیزی حکم می‌کند، این امر و حکم، وقتی حق مطلق است که با مصالح مطلق که گرفته شده از سنت جاری در عالم است موافق باشد و هنگامی حق، نسبی است که با نظام عام جهانی موافق نباشد، اما با مصالح نسبی گرفته شده از سنت جاری نسبت به بعضی از اجزای عالم موافق باشد (همان، ج۱۳، ص۱۸۶).

بنابراین، اگر کسی ما را به التزام به عدالت و اجتناب از ظلم امر کرد، امری حق است؛ چون موافق نظام عام جهانی است، به این دلیل که نظام عالم که هر چیزی را به سعادت و خیرش هدایت می‌کند بر انسان واجب کرده است که به صورت اجتماعی زندگی کند و اجزای جامعه با یکدیگر سازگار باشند و مزاحم یکدیگر نشوند و گوشه ای گوشه دیگر را فاسد نکند تا به سعادتی که برای جامعه مقرر است برسند و همه اجزاء بهره خود را از سعادت بگیرند.

ازاین رو، امر به عدالت و نهی از ظلم با مصلحت مطلق نوع انسان که سعادت در زندگی است موافق است و چون موافق است، حق است (همان).

پس حق باید با نظام و سنت جاری در عالم آفرینش منطبق باشد و جهان آفرینش با نظامی که دارد و سنن و نوامیسی که در آن جاری است، فعل خداوند است. ابتدا، انتها و قوامش از او و بازگشتش به سوی اوست. پس حق هرچه باشد و مصلحت هر قسم که فرض شود، تابع فعل و اثر اوست و خداوند به ذات خود حق است (همان، ص۱۸۷-۱۸۶).

سعادت در اندیشه سیاسی ـ اجتماعی علامه طباطبایی(ره)

از نظر علامه انسان موجودی اجتماعی است. انسان به مرور زمان و به طور فطری دریافت که نمی تواند به تنهایی زندگی کند و فقط در زندگی دسته جمعی، با داشتن روابطی متعادل با سایر انسان‌ها می‌تواند به سعادت برسد (نیلی احمدآبادی و کرباسی‌زاده، ۱۳۹۱، ش۳، ص۵۸). همان گونه که گرایش به جامعه فطری است، گرایش انسان‌ها به سعادت نیز امری فطری و ذاتی است (طباطبایی، ۱۳۷۴، ج۱۵، ص۲۵۲).

وی در بحث انسان و رشد اجتماعی معتقد است اجتماع انسانی مثل سایر امور روحی ادراکی انسانی دائماً به سوی کمال می‌رود. ایشان معتقد است که اولین اجتماعی که در بین بشر پدید آمده، اجتماع خانوادگی است که بر اثر ازدواج پیدا شده است.

 یکی از نکات برجسته نظر علامه در مباحث جامعه‌شناسانه، بحث استخدام است. وی در بحث ازدواج و خانواده معتقد است از همین‌جا، «استخدام» بوجود می‌آید؛ یعنی آدمی دیگری را به منظور رفع حوائج خویش واسطه قرار می‌دهد، بر آن دیگری تسلط پیدا کرده و اراده‌اش را بر او تحمیل می‌کند. علامه طباطبایی منشأ ریاست را از استخدام می‌داند.

 رئیس منزل، رئیس خویشاوندان، رئیس قبیله و رئیس ملت…. طبیعتاً اول بار بین یک عده کسی مقدم می‌شد که از همه قوی‌تر و شجا‌ع‌تر بود. بعد کسانی‌ که شجاع‌تر بوده و از نظر ثروت و فرزند از دیگران جلوتر بودند و توضیح می‌دهد که چگونه ریاست با قدرت جسمی و ثروت به وجود آمده است (طباطبایی، ۱۳۶۱، ص۹-۸).

در نظر ایشان، پیامبران، اولین کسانی بودند که آدمیان را به «اجتماع» آگاه ساختند. وی برای اثبات این مدعا به آیات سوره بقره، آیه ۲۱۳، یونس، آیه ۱۹ اشاره دارد که مردم در آغاز، یک امت بودند و اختلاف نداشتند.

 سپس تضاد منافع، باعث اختلاف میان آنان شد و برای رفع اختلاف، به قوانین و مقرراتی نیازمند گشتند، پس خدا پیامبران را به عنوان نویددهندگان و هشدارگران برانگیخت و کتاب آسمانی را به حق در حالی که گواه راستگویی آنان بود، فرو فرستاد تا میان مردم درباره آنچه در آن اختلاف داشتند داوری کنند. با استناد به آیه ۲۱۳ سوره بقره در توضیح عبارت «مردم در آغاز، یک امت بودند»، علامه طباطبایی به این معنا گرفته‌اند که آدمیان در ایام گذشته به طور ساده زندگی می‌کردند و اختلافی بین‌شان نبود تا اینکه اختلاف پدید آمد و مشاجرات درگرفت.خدا پیغمبران را مبعوث کرد و برای آنها کتاب فرستاد.

این برداشت از واژه امت، منحصر به‌فرد است. علامه از این مقدمه نتیجه می‌گیرد که دین ضامن اجتماع صالح بشری بوده است. ایشان در تفسیر آیه ۱۳ سوره شوری شروع به دعوت به اتحاد و اجتماع را اول بار از حضرت نوح قدیمی‌ترین پیغمبر دارای کتاب و شریعت می‌داند؛ هرچند در شریعت نوح و ابراهیم احکام ناچیز بوده؛ به طوری ‌که در شریعت موسی بیش از ۶۰۰ حکم وجود نداشته است. وی نتیجه می‌گیرد که دعوت به اجتماع به صورت مستقل و صریح از ناحیه نبوت و در قالب دین شروع شده است (همان، ص۱۱-۱۰).

منابع و مآخذ

۱. قرآن کریم.

۲. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج۳، قم: نشر ادب حوزه، ۱۴۰۵ق.

۳. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه حسین خداپرست، ج۲، قم: نوید اسلام، ۱۳۸۷.

۴. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، ج۲، ۴، ۵، ۱۳، ۱۷، ۲۴، ۳۱و۴۰، قم: دارالعلم، ۱۳۶۳.

۵. —————، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴و۱۰، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۹۷۱م.

۶. —————، «ولایت و زعامت»، در: مرجعیت و روحانیت، تهران: شرکت سهامی انتشار، بی تا(الف).

۷. —————، شیعه در اسلام، تهران: ادباء، ۱۳۸۸(الف).

۸. —————، روابط اجتماعی در اسلام به ضمیمه چند رساله دیگر، ترجمه محمدجواد حجتی کرمانی، ج۱، قم: بوستان کتاب، ۱۳۸۷(الف).

۹. —————، عقاید و دستورهای دینی، بی‌جا: بی‌نا، بی تا(ب).

۱۰. —————، بررسی های اسلامی؛ قم: بوستان کتاب، چ۲، ۱۳۸۸(ب).

۱۱. —————، تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقرموسوی همدانی، ج۲، ۴، ۵، ۶، ۸، ۹، ۱۰، ۱۵و۱۶، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چ۵، ۱۳۷۴.

۱۲. —————، شیعه در اسلام، به کوشش هادی خسروشاهی، قم: بوستان کتاب، چ۲، ۱۳۸۷(ب).

۱۳. —————، قرآن در اسلام، تهران: بنیاد علوم اسلامی، چ۳، ۱۳۶۱.

۱۴. —————، مباحث علمی در تفسیر المیزان، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۸۴.

۱۵. علیخانی، علی اکبر و همکاران، روش شناسی در مطالعات سیاسی اسلام، تهران: دانشگاه امام صادق۷، ۱۳۸۶.

۱۶. مطهری، مرتضی، مجموعه مقالات، قم: دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۲.

۱۷. نیلی احمدآبادی، هاجر و کرباسی‌زاده، علی، «آزادی اجتماعی از دیدگاه علامه طباطبایی; و کانت»، فصلنامه حکمت و فلسفه، سال هشتم، ش۳، پاییز ۱۳۹۱.

نویسنده:

عبدالمطلب عبدالله: استادیار گروه معارف اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی(ره).

فصلنامه حکومت اسلامی شماره ۷۹

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 + هفده =