روایت مرندی از رابطه هژمونی غرب و استعمار دنیای آکادمی

بررسی‌های تاریخی نشان می‌دهد که با وجود روابط هژمونیک، فارغ از تغییر ارزش‌ها و مطلوبیت آن‌ها، غرب همواره خود را در موضع برتر می داند و غیرغربی‌ها را نامتمدن می‌شمارد.

به گزارش طبس نیوز به نقل از حوزه سیاست خارجی خبرگزاری تسنیم، سید محمد مرندی، استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران در نشستی با عنوان «حقوق بشر بین جهان‌شمولی و نسبی‌گرایی» که از سوی «جنبش حقوق بشر و عدالت»‌ ترکیه در استانبول برگزار شد، در سخنانی گفت: امروز نمی‌خواهم در این باره استدلال کنم که آیا ایالات متحده یا کشورهای غربی به ارزش‌های انسانی و حقوق بشر پایبند هستند یا خیر؛ من فکر می‌کنم که بسیاری از دانشگاهیان در غرب در انتقادهای سفت و سختی که از رفتار قدرت‌های غربی و رفتار نهادهای تحت سیطره غرب از جمله ایالات متحده می‌شود، موافق خواهند بود؛ اما فکر می‌کنم تعداد کمتری از آن‌ها پذیرای گناهکاری غرب و گناهکاری اخلاقی آن خصوصا در سطح نظری (تئوریک) هستند. پذیرش این نکته که آیا کشورهای غربی به ارزش‌های خود پایبند هستند یا خیر یک مسئله است، و اینکه آن ارزش‌ها یا دستکم برخی از آن ارزش‌هایی را مشوق و مبلغ آن هستند، آیا برای انسانیت خوب بوده یا برای انسانیت بد است یک چیز دیگر است. به نظر من این پرسش‌ها تمامی مسئله یا تمامی روایت آنچه موسوم به «جهان آزاد»‌ و «جهان متمدن»‌ است را زیرسئوال می‌برد، جایی که این عبارت تشکیل‌دهنده یک دوگانه یا بخشی از یک دوگانه هستند که در مقابل آن، بقیه دنیا آزاد نبوده و غیرمتمدن است. و اینکه آیا کشورهای غربی لیاقت نقش رهبری را در جامعه بین‌المللی دارند یا خیر.

مرندی در ادامه گفت: فکر می‌کنم که این مسئله نه تنها به این معنا نیست که بسیاری از دانشگاهیان غربی با آن مخالف هستند، بلکه فکر می‌کنم که دانشگاهیان زیادی از جهان غیرغربی نیز با استدلال من مخالف هستند و از نظر من آن‌ها تا حدی به آنچه ارزش‌های غربی موسوم است، پایبند هستند، به گونه‌ای که تمایلی به مشاهده وجود چیزی فراتر از آنچه ما «متروپول» می‌نامیم، نیستند. بر این اساس، پرسشم این است که آیا می‌توانیم به درستی مفاهیمی همچون لیبرالیسم، فردگرایی و سرمایه‌داری را به معنایی درست مورد سئوال قرار دهیم، نه اینکه لزوما هر عنصری درون این ایده‌ها را رد کنیم.

به گفته این استاد دانشگاه تهران؛ یکی از دلایل دشواری کار ما در انتقاد از آن‌ها، به نظر من، استعمار اذهان‌مان است، وقتی به سراغ فتوحات رفتند، ابتدا سراغ آمریکا رفتند و گفتند که آمریکا را کشف کردند، و شما می‌دانید که ده‌ها میلیون نفر در قاره آمریکا زندگی می‌کردند که نیازی به کشف‌شدن نداشتند، اما وقتی با آن‌ها ملاقات کردند، چند چیز جالب رخ داد، یکی اینکه در گزارش‌های روزانه‌شان و در بیانیه‌های مکتوبشان از ویژگی‌های فیزیکی بومیان قاره آمریکا تعریف زیادی کرده‌اند، جمعیت بومیان از نظر زیبایی‌شناختی خوشایند و زیبا به نظر می‌آمدند، علیرغم این حقیقت که آن‌ها نسبت به اروپایی‌های مهاجم تیره‌تر بودند. از سوی دیگر، در بین معدود اسناد برجای مانده از تمدن آزتک – زیرا این تمدن از بین رفته است – پایتخت تمدن آزتک، جایی که امروزه آن را شهر مکزیکو می‌نامیم، در آن زمان بزرگترین شهر جهان بود، بنابراین آن‌ها مردم وحشی و عقب‌مانده نبودند، هرچند آن‌ها ویژگی‌های منفی در دولت و حکومتداری خود داشتند، اما مردمی بودند که جامعه خود را داشتند. از سوی دیگر، در معدود اسناد برجای مانده از آن‌ها که در واقع یافته شده‌اند، مهاجمان اروپایی را به صورت افرادی رنگ‌پریده می‌دیدند، حتی کسانی که از جنوب اروپا بودند، در نتیجه نکته این نیست که آیا اروپایی‌ها خوش‌منظرتر بودند یا بومیان خوش‌سیماتر بودند، نکته این است وقتی که این دو فرهنگ برای اولین بار با یکدیگر برخورد کردند و هنوز هژمونی با تمامی توان خود وارد عرصه نشده بود، ارزش‌های مرتبط با زیبایی‌شناختی متفاوت بودند. اما وقتی هژمونی وارد بازی شد، وقتی سلطه وارد عرصه می‌شود، پوست تیره‌تر، زشت‌تر و کم‌هوش‌تر تلقی می‌شود زیرا صورت و ظاهر و آنچه در زیر آن قرار دارد به عنوانی مواردی مربوط به هم در نظر گرفته می‌شوند.

نکته‌ای که به آن اشاره می‌کنم این است که هژمونی شیوه‌ای را که براساس آن خودمان و دیگران را درک می‌کنیم تحت تأثیر قرار می‌دهد. البته این سخن به این معنا نیست که چنین چیزی در اساس زیبایی‌شناسی وجود ندارد. اما آنچه که می‌خواهم به آن اشاره کنم این است که بخشی زیادی از آن چیزی که ما اساسی و ضروری می‌پنداریم، در واقع امری فرهنگی و اغلب تحت تأثیر ارزش‌های هژمونیک خوب یا شر است.

دومین نکته‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کنم، چیزی است که من و خیلی‌ها آن را «برتری موقعیتی منعطف در غرب» می‌نامند، چیزی که ما به آن توجهی نمی‌کنیم. در قرن ۱۹، ترک‌ها در متون غربی – معذرت می‌خواهم – به عنوان کسانی در نظر گرفته می‌شدند که به همجنسگرایی گرایش دارند – در متون رمانتیک و ادبی غربی. و یکی از نشانه‌های برتری غربی‌ها نسبت به مسلمانان – زیرا ترک‌ها مسلمان بودند، در اشعار و متون ادبی می‌گفتند که ترک‌ها، فارس‌ها، مراکشی‌ها و عرب‌ها به جای همدیگر به کار گرفته می‌شدند زیرا تفاوت زیادی نداشتند و همه یکسان بودند – ترک‌ها از آنجا که به عنوان کسانی در نظر گرفته می‌شدند که به همجنسگرایی گرایش دارند، به همین خاطر، نسبت به غربی‌ها کمتر متمدن به حساب می‌آمدند. اما در اواخر قرن ۲۰، هم‌اکنون جهان غیرغربی کمتر مدرن در نظر گرفته می‌شود زیرا همجنسگرایی را نمی‌پذیرد. هم‌اکنون که ارزش‌ها ۱۸۰ درجه تغییر یافته‌اند، اما برتری موقعیتی نسبی تغییر نیافته است؛ در نتیجه مهم نیست که همجنسگرایی خوب یا بد است، نکته اینجاست که غرب مسلط خواهد بود، چه این گرایش وجود داشته باشد یا خیر، این موضوعی بی‌ارتباط و بی‌اهمیت است.

یا برای مثال، در یک مورد دیگر در اواخر قرن ۱۹ یا اوایل قرن ۲۰، زن‌ها در غرب بیش از زنان در اغلب (دیگر) نقاط جهان، متمدن در نظر گرفته می‌شوند زیرا آن‌ها لباس‌های پوشیده‌تری داشتند. اما هم‌اکنون بار دیگر این برتری موقعیتی نسبی (غرب) ادامه دارد، و جامعه آن‌ها و (زن‌ها) متمدن‌تر هستند زیرا می‌توانند آزادانه تا جایی که بخواهند کمتر لباس بپوشند. در ادامه نمی‌خواهم به تمامی موارد دیگر همچون هالیوود، ماجرای (رسوایی جنسی) واینستاین و کالایی‌انگاشتن زنان در جامعه غرب و و جنسی‌انگاری زنان و بدن زنانه و آسیب‌هایی که جهان غرب وارد کرده است اشاره کنم. اما نکته این است که این برتری موقعیتی نسبی به این معنا است که اگر ارزش‌ها تغییر کنند، آن‌ها همچنان دست برتر را در موضع اخلاقی دارند، حتی اگر به‌طور کامل (ارزش‌ها) تضعیف شوند.

مرندی در ادامه گفت: این موضوع از چه جانب اینچنین مهم است؟ زیرا از طریق هژمونی، این تنها جهان غربی نیست که به شیوه‌ای خاص به خود می‌نگرد، بلکه جهان غیرغربی نیز چنین است که به علت قدرت فرهنگ است. وقتی از قدرت سخن می‌گویم منظوری مثبت یا منفی از آن ندارم، اما قدرت فرهنگ اثر می‌گذارد، یک رمان مشهور در زبان انگلیسی وجود دارد،‌ نوشته تونی موریسون، که یک زن آمریکایی آفریقایی‌تبار است، نام رمان وی «آبی‌ترین چشم» است. در این داستان یک زن آمریکایی آفریقایی‌تبار جوان آرزو دارد که چشمانی آبی داشته باشد. نام وی «پیکولا» است، این یک داستان بسیار تلخ است، داستانی بسیار تلخ، اما تمامی رؤیای وی برای زیبا بودن، در آبی‌بودن چشمانش است، چیزی که غیرممکن است زیرا وی آفریقایی‌تبار است و حتی این مسئله که آمریکایی‌های آفریقایی‌تبار رنگ پوست خود را روشن‌تر می‌کنند نیز سخره‌آمیز است. زیرا بر جامعه این مسئله القا شده است که پوست هرچه روشن‌تر باشد، ارزش آن‌ها به عنوان یک انسان و از نظر زیبایی‌شناختی و دیگر مسائل بیشتر است. این مسئله‌ای است که بر آنان اعمال می‌شود. در این داستان، این زن نهایتا دیوانه می‌شود، زیرا نمی‌تواند با این مسئله کنار بیاید که نمی‌تواند چشمان آبی داشته باشد و آن‌طور که هست خود را بپذیرد، زیرا توسط جامعه وادار شده است و وی نهایتا این نکته را پذیرفت که وی به‌نوعی (از نظر زیبایی)‌ مطلوبیت کافی را ندارد.

چنین ماجرایی را می‌توانیم در وضعیت مردمان در منطقه خودمان و دیگر مناطق جهان ببینیم که عمل جراحی بینی و چشم انجام می‌دهند و اینکه چگونه به طور دائم رنگ موی خود را تغییر می‌دهند، نه برای تغییر و تنوع، بلکه صرفا به خاطر اینکه غربی به نظر برسند. شما این مسئله را روی جلد مجلات و دیگر جاها می‌بینید. این مسئله را می‌توانید در چین، و در سرتاسر جهان ببینید.

این استاد دانشگاه تهران افزود: حتی می‌توانم بگویم که ما مشکلی مشابه در دانشگاه‌هایمان داریم. برای مثال، من به عنوان یک استاد دانشگاه تهران، اگر (اندیشه‌های) یک فیلسوف مسلمان را توضیح بدهم یا مورد بحث قرار بدهم، یا یک متفکر چینی را، تعداد قابل توجهی از دانشجویان به آن علاقه‌ای نخواهند داشت. اما اگر درباره هایدگر توضیح بدهم یا درباره هگل یا دریدا یا فردی دیگر سخن بگویم، داشنجویان به من نگاه خواهند کرد و فکر می‌کنند که من از چیزی که درباره‌اش سخن می‌گویم مطلع هستم. یا اگر من لهجه خاصی داشته باشم. البته یک اندیشند غیرغربی وجود دارد که وی را گرامی می‌دارند و وی گاندی است، اما این مسئله به خاطر یک دلیل نادرست است، زیرا مشهور است هنگامی که گاندی اولین‌بار به انگلیس رفت از وی پرسیده شد، درباره تمدن غربی چه فکر می‌کنی و مشهور است که گاندی جواب داد که (تمدن غربی) می‌تواند ایده خوبی باشد. اما مهمتر از آن (چیزی که وی به بیان دیگر به آن اشاره کرد) این سخن وی متمدن‌بودن غرب را زیرسئوال برد، زیرا به آنچه در میهنش رخ داد اشاره کرد. اما گاندی به این خاطر به شدت مورد احترام است که وی مخالف سیاست‌های خشونت‌آمیز است، به خاطر پیگیری سیاستی است که از هرگونه خشونتی خودداری می‌کند. اما آن‌هایی که زندگی و افکار گاندی را مطالعه کرده‌اند می‌دانند که گاندی یک سازمان نظامی مدافع متفاوتی را داشت که از مقاومت آن در مقابل اشغاگری انگلیس به عنوان ابزاری برای مذاکره استفاده می‌کرد. وی اساسا به انگلیسی‌ها می‌گفت چه من و چه آن‌ها، وی سازمان مقاومت نظامی را هرگز محکوم نکرد. وی به نوبه خودش یک شخص بسیار پیچیده بود.

اما در کل وقتی روشنفکران و صاحبان فکر و اندیشه را مورد مطالعه قرار می‌دهیم، وقتی که برای مثال مقاله‌ای را در یک مجله علمی می‌نویسم و و آن را در یک مجله ایرانی منتشر می‌کنم، بین دانشجویان چه واکنش متفاوتی را موجب می‌شود، در قیاس با زمانی که آن مقاله را در یک مجله آمریکایی منتشر کنم. و در مجله آمریکایی معلوم است که باید (مقاله را) به شیوه مشخصی بنویسم زیرا باید از معیارهای مشخصی پیروی کنم. به عنوان یک نمونه کوچک، من مقاله‌ای را درباره جنگ ایران و عراق نوشتم، مسئله‌ای که در اغلب آثار تاریخی و دانشگاهی غربی گفته می‌شود اینکه ایرانی‌ها کلید‌هایی را برای بهشت با خود حمل می‌کردند، کلید‌های پلاستیکی طلایی‌رنگ را، من در جنگ بودم، در یوتیوب ویدئوهای زیادی را درباره این جنگ می‌توانید بیابید که کسی کلیی برای بهشت همراه خود ندارد. شما می‌توانید با صدها هزار سربازی که در این جنگ درگیر بوده‌اند و خانواده‌هایی که در جنگ درگیر بوده‌اند صحبت کنید، هیچ کلید بهشتی وجود نداشت. و در واقع در مقاله خود به این مسئله گریزی زدم – در مقاله‌ای که برای یک مجله بسیار مهم مطالعات آمریکایی که در ایالات متحده منتشر می‌شود، نوشتم که البته نامش را اینجا نمی‌آورم؛ و داوران که افراد دانشگاهی هستند، پس از مرور مقاله گفتند که مقاله شما در برخی ابعاد خوب است، اما یکی از مشکلاتش این است که شما گفته‌اید هیچ کلیدی برای بهشت وجود نداشته است، شما باید این را ثابت کنید.

از بین شما که با منطقه و فلسفه آشنا هستید می‌دانید که اثبات مسئله‌ای سلبی (نبودن چیزی) ناممکن است. برای مثال اگر من یکی از شما را به دزدی متهم کنم، مثلا بگویم شما چیزی را سرقت کردید، شما نمی‌توانید ثابت کنید که چنین کاری نکرده‌اید، اثبات عدم چیزی ناممکن است. من به دبیر مجله پاسخ دادم که اگر من مقاله‌ای را بنویسم و در آن بگویم که سربازان آمریکایی در عراق کلیدهایی برای بهشت همراه خود داشتند، شما فورا مقاله را رد می‌کردید، زیرا می‌گفتید که این مسئله‌ای غیرعقلانی است و آمریکایی‌ها چنین کاری نمی‌کنند، اما وقتی نکته‌های غیرعقلانی مشابهی به غیرغربی‌ها نسبت داده می‌شود، شما به من می‌گویید که باید عدم و نبود آن را ثابت کنم. بنابراین وقتی برای یک نهاد آکادمیک و دانشگاهی مطلبی می‌نویسید، شما مجبور هستید خود را تغییر دهید و زمانی که شما تغییر می‌کنید، به صورت گام به گام شیوه تفکر شما نیز تغییر می‌کند.

براین اساس است که دانشجویان، اساتید و مردم عادی در تمامی سطوح تحت تأثیر ارزش‌های هژمونیک غربی هستند، این مسئله همواره چیزی منفی نیست، بلکه من می‌گویم که شما باید پرسش‌هایی را درباره شیوه قضاوت درباره خود مطرح کنید آن‌هم در شرایطی که اکثر کتاب‌های دانشگاهی ترجمه هستند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × 1 =