عاشقانه‌های دخترانه در پرستاری از پدر؛ وقتی جراحت‌های‌ پدر‌ زخمی بر آرزوهای “رفعت” می‌گذارد‌

“رفعت” بیست سال است که پدر را بر روی تخت دیده و مجبور است از پدر نگهداری کند و قید ادامه تحصیل را بزند، آری او عاشقانه از پدر پرستاری می‌کند.

به گزارش طبس نیوز به نقل از خبرگزاری تسنیم از بیرجند، کوچه‌های خاکی محمدآباد را به سمت خانه‌ای رهسپار می‌شویم. به خانه که می‌رسیم درب آهنی خانه آنقدر کوتاه است باید سرت را پایین بگیری و وارد خانه شوی. حیاط خانه بزرگ اما خاکی است.

یک طرف حیاط گویا قبلاً گوسفندان نگهداری می‌شده‌اند اما اکنون چند سالی است که خبری از گوسفند و مرغ نیست.

"رفعت" می‌گوید: نمی‌توانم به همه کارها برسم برای همین گوسفندان و مرغ‌ها را فروختیم.

"رفعت" بیست است پدر را بر روی تخت می‌بیند

ارد خانه که می‌شوی، تختی را می‌بینی که پدر خانه بر روی آن دراز کشیده، "رفعت" نگاهی بر پدر می‌اندازد و می‌گوید: من از روزی که متولد شدم پدرم را در این حال دیدم و هیچگاه راه رفتن پدر را ندیده‌ام.

"رفعت" اکنون بیست سال دارد اما مانند زنی با تجربه از سختی‌های روزگار که پشت سر گذاشته برایم می‌گوید.

همه چیز از زلزله شروع شد

ادامه بحث را پدر ادامه می‌دهد. اسمم محمدرضا است همه چیز از زلزله آغاز شد، زلزله سال ۷۶  بر اهالی زیرکوه خیلی ناگوار بود. مردم بی‌گناه در خواب آرام فرو رفتند اما من زنده ماندم و تقدیر برایم قطع نخاع را رقم زد. خانه‌ام ویران شده بود در حالی که بعد از زلزله از سنگ لاخ‌ها بالا می‌ر‌فتم تا بتوانم  وسایل زندگی‌ام را  از زیر آوار در بیاورم اما از بالای سنگ‌ها به پایین پرت شدم و این شد که بعد از زلزله قطع نخاع شدم.

وی افزود: اکنون بیش از ۲۰ سال است که از جای خود نمی‌توانم بلند شوم و همه کس و کارم همسر و دخترم "رفعت" است چون دیگر فرزندانم هر کدام گرفتاری‌های خود را دارند اما این "رفعت" است که غم پدر را می‌خورد و این "رفعت" است که مانند پسر کارهای شخصی پدر را انجام می‌دهد و هیچ گله‌ای از من ندارد.

پدر با گفتن این جملات چشمانش پر از اشک می‌شود و بر صورت دختر بیست ساله‌اش که سختی روزگار بیشتر از سنش نصیبش کرده بود نگاهی می‌کند و برایش دعای عاقبت به خیری دارد.

زخم‌های پدر، زخمی بر دل دختر

رفعت می‌گوید: در همان سالها که پدر دچار عارضه نخاعی شده بود برای درمان به جاهای زیادی برده شد اما هیچ فایده نداشته و همه دکترها معتقد بودند او دیگر نمی‌تواند هیچ حرکتی انجام دهد چون قطع نخاع شده است و چند سالی است که زخم بستر گرفته، زخم‌های بزرگی که برایش مشکل ساز شده است.

از مادر خانواده پرسیدم "رفعت" نگاهی بر زمین انداخت و گفت مادرم هم مریض است و یک چشمش نابینا است. فشار خونش همیشه بالا می‌ز‌ند و چند روزی است که باز برای بستری شدن به بیرجند رفته و اکنون نمی‌دانم در کدام بیمارستان برادرم او را بستری کرده است.

ما پنج خواهر و برادر هستیم که یک برادرم در هتلی در مشهد کارهای نظافتی را انجام می‌دهد و برادر دیگرم که متاهل است دیسک کمر دارد و او هم در آن سوی روستا در خانه‌اش مانند پدرم روی تخت افتاده است و هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد، یکی از برادرانم در خانه و بیکار است و همسرش در حال طلاق گرفتن است همه مشکلات زندگی و کارهای خانه بر روی دوش من است.

وقتی پدر در برابر دختر از نداری  شرمنده می‌شود

در رفعت افزود: من مریضم و همسرم هم مریض است باید غذای خوب بخوریم تا بتوانیم زندگی کنیم و بیماری بر ما غلبه نکند اما کو غذای خوبی که بتوانیم بخوریم؟

آری سخت است که پدر خانواده جلوی دخترش شرمنده باشد، شرمنده از این که نمی‌تواند کار کند تا مایحتاج خانواده را تامین کند و گفتن این حرف‌ها قطعاً برای پدر  خیلی سخت است اما "رفعت" خانم‌تر از این حرف‌هاست که پدر بخواهد در برابرش شرمنده باشد.

برای رفعت پرستاری از پدر و مادر واجب‌تر از درس خواندن و تحصیل در دانشگاه است

"رفعت" گفت: دو سال است که دانشگاه بیرجند قبول شده‌ام اما نمی‌توانم در کلاس‌ها شرکت کنم چون اگر خانواده‌ام را تنها بگذارم و برای تحصیل به بیرجند بروم کسی نیست که از پدر و مادرم مراقبت کند و زندگی برایمان خیلی سخت می‌گذرد.

وی افزود: ۳ سال است که دیپلم گرفته‌ام و رشته‌ام طراحی دوخت بود اما با وجود علاقه زیاد به تحصیل هرچه که فکر می‌کنم پدر و مادرم واجب‌تر از تحصیل و رسیدن به خواسته‌های من است.

"رفت" بیان کرد: نمی‌دانم شاید تقدیر برایمان اینگونه رقم زده است که گاهی به زندگی هم سن و سالانم حسرت بخورم اما وقتی به خودم می‌آیم از رفتار خود پشیمان شده و خدا را شاکر می‌شوم که سایه پدر و مادرم بر سرم است هرچند پدر نمی‌تواند برایم خوب پدری کند نمی‌توانم با او جایی بروم و نمی‌توانم درد و دل دختر و پدرانه بگویم چون خودش دردهایش آنقدر زیاد است که توان و تحملی برای شنیدن مشکلات و دردهای من ندارد.

چتر حمایتی امداد بر سر محرومان

پدر خانواده در حالی که از نداری و دردهای زندگی‌اش می‌گوید و چشمانش از اشک‌ خیس می‌شود خدا را شاکر است و از کمیته امداد  امام خمینی تشکر می‌کند.

وی گفت: بعد از خدا امیدمان به همین کمیته امداد است. یخچال نداشتیم و این کمیته بود که برایمان یخچال آورد و الان که هوا رو به سردی پیش می‌رود تنها وسیله گرمایشی ما یک چراغ نفتی است که آن را به داخل یک اتاق برده تا فضای کوچکتر را بتوانیم گرم کنیم و همه دور همان چراغ می‌رویم.

هزینه درمان زخم‌های پدر زیاد است

"رفعت" می‌گوید هزینه زخم‌های بستر پدر زیاد است و ما باید مرتب بهداشت او را رعایت کنیم که زخم‌ها عفونت زیادی نکند و گاهی از پس هزینه‌های درمان مادر و پدرم هم بر نمی‌آییم و واقعاً گاهی احساس می‌کنم که دیگر توان ندارم وکم آورده‌ام.

وی افزود: برخی از هزینه‌های درمان چون آزاد است نمی‌توان از امداد کمک گرفت اما تا جایی که توانستند به ما کمک کردند و همین تختی که پدر بر روی آن دراز کشیده است را کمیته امداد داده است اما همه دغدغه و نگرانی من از این است که شاید در کنار پرستاری‌هایی که از پدر قطع نخاعی خود دارم شاید روزی در کنار پرستاری از او از خود ناراحت شوم و حرفی بگویم که دلش بشکند و او را رنجور سازم اما هرچه فکر کنید زندگی بر ما سخت می‌گذرد و هوای شب‌های زمستان محمدآباد به شدت سرد است و همه ما دور یک چراغ حلقه می‌زنیم که ای کاش فقر و تضاد طبقاتی بین خانواده‌ها نباشد.

آری این گزارش واقعی از زندگی خانواده‌ای بود که شاید امثال آنها در این کشور زیاد باشند،" رفعت" هم دوست دارد مانند دیگر هم سن و سالانش بتواند در دانشگاه درس بخواند اما شرایط خانواده تقدیری دیگر برایش رقم می‌ز‌ند و این تنها یک نمونه از آن افرادی است که در زیر آسمان این کشور با مشکلات و نداری و مریضی تنها شکر خدا گفته و شاکر کمک‌های امداد هستند اما ای کاش خیرانی باشند که به این خانواده‌ها کمک کنند تا دغدغه "رفعت‌ها" نگرانی از عفونت زخم‌های پدر، نگرانی از بالا رفتن فشار خون مادر، نگرانی از بیکاری برادر و دیگر مشکلات نباشد.

ای کاش با کمک‌های خیران روزی برسد که بتوان بر روی همه مشکلات مردم خط کشید.

گزارش از اعظم انصاری

انتهای پیام/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2 × یک =