کد خبر: 884515
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۷ آذر ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۷
گفت‌و‌گوي «جوان» با خانواده شهيد مدافع حرم بابك نوري‌هريس
چندي پيش تصاويري از جواني زيبارو در فضاي مجازي منتشر شد كه اگر توضيح زير عكس‌ها نبود كسي متوجه نمي‌شد اين تصاوير متعلق به يك شهيد مدافع حرم است.

صغري خيلفرهنگ

چندي پيش تصاويري از جواني زيبارو در فضاي مجازي منتشر شد كه اگر توضيح زير عكسها نبود كسي متوجه نميشد اين تصاوير متعلق به يك شهيد مدافع حرم است. بابك نوريهريس از آن دست جوانهاي دهه هفتادي بود كه در عين برخورداري از مواهب دنيايي، قدم در مسيري گذاشت كه شهادت و جانبازي جزء جداييناپذير آن است. بابك جواني بود كه به گفته پدر و مادرش سراسر شور زندگي بود، اما از همه تعلقات دنيايي گذشت تا به دفاع از حريم اسلام و اهلبيت برود. بابك در آخرين روزهاي پيروزي و در لحظات پرتلاطم نابودي آخرين سنگرهاي داعش به شهادت رسيد و شهيد عمليات بوكمال نام گرفت. بابك نوريهريس بسيجي فعال، خادمالشهدا و دانشجوي كارشناسي ارشد رشته حقوق بود. در گفت و گو با محمد نوريهريس پدر و رفيقه شيخيهريس مادر شهيد سعي كرديم بيشتر اين جوان دهه هفتادي و تفكراتي كه او را به مقام شهادت رساند، آشنا شويم.

مادر شهيد

شغل پسرتان چه بود؟ اگر ميشود كمي از شهيد و خانوادهتان بگوييد.

ما اصالتاً خلخالي هستيم كه چند سالي ميشود در رشت زندگي ميكنيم. بچههايم همگي در رشت به دنيا آمدند. من صاحب دو دختر و سه پسر هستم. بابك بچه چهارم من بود، متولد 21 مهر 1371. پسرم در مقطع كارشناسيارشد در يكي از دانشگاههاي تهران در رشته حقوق قبول شده بود و براي اينكه بتواند خدمتي به مردمش انجام دهد، داوطلبانه در هلالاحمر هم مشغول به خدمت بود.

شايد برخي كه ظاهر شهيد نوري را از عكسهايش ببينند نسبت به اعتقادات ايشان سؤالهايي داشته باشند، چون ما عادت كردهايم جوان مذهبي را در شكل و شمايل خاصي متصور شويم، پاسخ شما چيست؟

بابك جوان امروزي بود اما غيرت ديني داشت. همين غيرت ديني بود كه او را به زينبيه و كربلاي امام حسيني رساند. از آن دست جوانانهاي امروزي كه غيرت ديني دارند. ميگفت: خانم حضرت زينب(س) من را طلبيده، بايد بروم، تاب ماندن ندارم. بله، بابكم تيپ امروزي داشت. پسرم هميشه ميخنديد، خوشتيپ بود و زيبا. بابك پر از شادي بود و پر از شور زندگي اما فرزندم به خاطر اعتقاداتش و براي پيوستن به خدا از همه اينها گذشت و عاشقانه پر كشيد. بابك فرزند نسل سوم و چهارم اين انقلاب بود. دلبستگيهاي زيادي به زندگي داشت، امروزي بود و تمامي اينها را به خاطر دفاع از حريم آلالله و مادرش خانم زينب(س) رها كرد.

روحيه شهادتطلبي جوانهايي مثل بابك براي ما كه نسل جوانهاي جنگ را تا حدي درك كردهايم، عجيب به نظر ميرسد؟

بله، اما خيلي از جوانهاي دهه هفتادي مثل همان جوانهاي دوران جنگ تفكرات متعالي دارند. بابك من عاشق شهادت بود. روحيات عجيبي داشت، حتي زماني هم كه ورزش ميكرد آهنگ زينب زينب سليم موذنزاده اردبيلي را ميگذاشت و با همان مداحي سوزناك ورزشش را انجام ميداد. عاشق اباعبداللهالحسين و اهلبيت(ع) بود.ميدانستم بابك آرزوي شهادت دارد. آنقدر بيتاب شهادت بود كه من هم از ته دل به شهادتش راضي شده بودم.

وقتي خواست به سوريه برود چه برخوردي با تصميمش داشتيد؟

وقتي براي اولين بار از مدافع حرم شدنش با من صحبت كرد، گريه كردم. به من گفت: مادر گريه نكن، دوست دارم بروم، قوي هستم، هيچ اتفاقي براي من نميافتد، نگران نباش. گفت: مادر ديگرم حضرت زينب(س) در سوريه است، من بايد بروم و راه را براي زيارت شما باز كنم. بعد من را بوسيد و بارها در آغوش گرفت و گفت: گريه نكن مادر، بخند تا من راحتتر بتوانم بروم. دعاي هميشگياش شهادت بود. بابكم دوم آبان ماه 96 براي اولين و آخرين بار راهي دفاع از حرم شد.

خواهر و برادرها در جريان تصميم بابك قرار داشتند؟

برادرش براي اينكه بابك را از فضاي دفاع از حرم دور كند، پيشنهاد ادامه تحصيل در آلمان را به او داد. برادرش به بابك گفت: تو سوريه نرو، برو آلمان يا هر جايي كه خودت دوست داري، هر جا بخواهي بروي من تو را راهي ميكنم اما بابك دل به هيچ يك از اين وعدهها خوش نكرد. وقتي ميگفتيم نرو ميگفت: من بايد بروم اگر من نروم كي بايد برود . بايد بروم تا شماها در امنيت باشيد. خوابهايي از خانم حضرت زينب(س) ديده بود اما هيچگاه برايمان آن خوابها را تعريف نكرد ، خوابهايي كه با شهادتش تعبير شد. فقط ميگفت من بايد با خانم حضرت زينب(س) زيارت كنم.

پدرشهيد

آقاي نوريهريس! گويي خودتان هم از رزمندگان دفاع مقدس بوديد.

بله، من متولد1343روستاي هريس خلخال هستم. بابك در خانوادهاي ايثارگر بزرگ شد. من 44 ماه در جبهه حضور داشتم. دوستان و همرزمان و همسنگران زيادي در كنارم بودند كه شهادت نصيبشان شد. خاطره هر روزي را كه در جبهه ميگذراندم، مينوشتم.

بابك درباره مدافع حرم شدنش با شما صحبت كرده بود ؟

زمزمه رفتن بابك به سوريه را از زبان دوستانش شنيدم و متوجه شدم كه براي اعزام آماده شده است. ميدانستم پسرم منتظر فرصتي است كه عازم سوريه شود، اما قبولياش در كارشناسيارشد رشته حقوق اين تصور را در ذهن من ايجاد كرد كه بابك از رفتن منصرف شده و به فكر ادامه تحصيل است. بابك همدم من بود . قول داده بود من را به آرزويم برساند چون ميدانست به رشته حقوق علاقه دارم آن رشته را انتخاب كرد. بابك رشته روانپزشكي قبول شده بود، اما به خاطر علاقه من به حقوق بدون اينكه به من بگويد، انصراف داد. سال بعد در كنكور شركت و در رشته حقوق پذيرفته شد. وقتي نتيجه كنكور اعلام شد، آمد من را بغل كرد و گفت: بابا حقوق قبول شدم. من تو را به آرزوهايت ميرسانم.او كامل به زبان عربي و انگليسي تسلط داشت .

از آخرين وداعتان با شهيد برايمان بگوييد.

امروز مرور آخرين روز رفتن بابك بيتابم ميكند. روز آخر اعزام با عجله از بيرون به داخل خانه آمد و رفت طبقه بالا سمت اتاق خودش؛ اتاقي كه پر بود از عكس شهدا . چند لحظهاي نگذشت كه با عجله از اتاق خارج شد و سريع بيرون رفت. من در خانه بودم كه از مادرش پرسيدم: بابك در دستانش چه داشت؟مادرش گفت: يك كولهپشتي. تا اين را گفت: متوجه شدم كه كارهاي اعزامش رديف شده است. به برادر و عموهايش زنگ زدم و آنها به خانه ما آمدند. بابك كولهپشتي را به دوستش داده و گفته بود: شما برو من خودم را ميرسانم . برگشت خانه و ميان مهمانها نشست. آنها به بابك گفتند: بابك جان خواهش ميكنيم نرو. گفت: من تصميم خودم را گرفتهام. اگر نروم كي بايد برود. من در گوشهاي نشسته و همه اين توضيحاتش را ميشنيدم . نه ايشان به خودش جرئت داد به من نزديك شود و نه من به خودم جرئت دادم بروم و خداحافظي كنم. هر دو حرفهاي دلمان را نگفته ميشنيديم . به هم نگاه ميكرديم اما نميتوانستيم با هم حرف بزنيم. برادرم گفت: برو با پدرت خداحافظي كن. گفت: عمو جان من داخل بروم ، بابايم بلند ميشود صورتم را ببوسد که ميترسم همين باعث شود تا از من بخواهد كه نروم.اگر ايشان به من بگويد نرو ديگر پاهايم نميرود .

نگران نشديد كه با شهادت يا اسارت از دستش بدهيد؟

ميترسيدم، پدر بودم با زحمت بچهها را بزرگ كرده بودم. ميدانستم كه اگر به بابك بگويم نرو، نميرود. او را با حقوق كارمندي و زحمت و نان حلال بزرگ كرده بودم. دلم ميسوخت اما راهي بود كه خودش انتخاب كرده بود. من را خيلي دوست داشت. خانواده ميگويند: كاش ميگفتي نرو. او هم نميرفت. گفتم: من چه حقي داشتم بگويم نرو. مثل پروانه ديوانهوار دور شهادت ميچرخيد. وقتي ميديدمش گويي مهياي جشن عروسي شده ، چه حقي دارم بگويم. بابكم تحصيلكرده است ميدانم با شناخت، راهش را انتخاب كرده است. حال و هواي آن روزهاي بابك برايم عجيب نبود. با ديدن بابك تجربه جنگ تحميلي و حال و روز شهدا باز هم برايم مرور شد . به برادرانش گفتم اين رفتن ديگر بازگشتي ندارد، اين آخرين بار است كه او را ميبينيد با برادرتان وداع كنيد .

با شنيدن خبر شهادتش چه كرديد؟

من كاملاً آمادگي شنيدن خبر شهادت بابك را داشتم چراكه خوب ميشناختمش. نميدانم تا به حال به مفهوم تبريك و تسليت توجه داشتهايد يا نه؟! من اين را به شما ميگويم كه اگر همين تبريك گفتنهاي شما در ابتداي مصاحبه براي شهادت پسرم نباشد، تسليت‌‌ها كشنده است. تبريك ارزش اين نوع مرگ و شهادت را نشان ميدهد و باعث تسكين دل ما و خانواده شهدا ميشود. بهانهاي ميشود ما مصيبت را تحمل كنيم. اگر تبريك نباشد، اگر باور اين راه مقدس نباشد و درجه عشق به شهدا نباشد، تحملش خيلي سخت ميشود.

فرزندتان به رغم صورت زيبا ، داراي سيرت زيبايي بود و توانست در شهادت از شما سبقت بگيرد.

بله دقيقاً همينطور است . اين را هم خطاب به آنها كه با ديدن چهره پسرم حدس و گمانهايي زده بودند كه اين تصوير يك خواننده، يكفشن، يا يك مدلينگ است ميگويم پسرم هيچ كدام از اينها نبود. ايشان شهيد مدافع حرم عمه سادات بود. بابك من نه درويش بود، نه زاهد، نه عارف و نه عالم . در عين حال همه اينها بود. پسر من عاشقانه، عاقلانه و عالمانه و عارفانه راهش را انتخاب كرد. بابك در اوج خوشيها و شاديهاي دنيايي شهدا را هرگز از ياد نميبرد. عكسي از او دارم كه نشان ميدهد ايشان از وسط مراسم عروسي دوستش راهي گلزار شهدا شده است.

در پايان اگر صحبت خاصي داريد بفرماييد.

روز تشييع در سخناني كه ايراد كردم، خطاب به دوستان شهيدم گفتم اي شهدا، اي همسنگران من كه روزها و شبهايي را در كنار هم جهاد كرديم ، من خودم لياقت پيوستن و همراه شدن با شما را نداشتم، اما فرزندي تربيت كردم كه امروز ميخواهم دستش را در دستان شما بگذارم. به شما و خودم و بابك تبريك ميگويم كه با شهادت روسفيدمان كرد و عشق من را به شماها بيش از پيش ثابت كرد. آنقدر بابك مهربان بود كه ميدانم من و همه خانواده را شفاعت ميكند. هميشه ميگفت: پدر جان به رفقاي شهيدت بگو براي من دعا كنند . خدا نالههاي بابك را براي شهادت شنيد و امروز همسايه رفقاي شهيدم شد. همرزمان شهيد كربلاي2، كربلاي 5، شهداي كردستان و ... .

در اين مجال ميخواهم از شما سرداران قلم كه با دلسوزي و دلسوختگي قلم ميزنيد بخواهم كه نگذاريد ياد و نام شهدا در رسانهها مظلوم واقع شود. از اين فرصت استفاده ميكنم و از مردم شهرستان رشت و ساير شهرستانهاي گيلان كه در تشييع باشكوه فرزندم شركت داشتند، قدرداني ميكنم. از همينجا از سردار حاج قاسم سليماني ميخواهم که در مراسم چهلمين روز شهادت فرزندم شرکت کند تا تسلي خاطرمان شود.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
هدیه فلک خواه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۳ - ۱۳۹۸/۱۰/۱۰
0
1
ایشون از شهدای شهر ما هستن و بهشون افتخار میکنیم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار