خبرگزاری فارس- خراسان جنوبی؛ قلم که اشک میریزد او هم دلش کمی سبک میشود. قلم که کاغذ سفید را سیاه میکند او هم اشک شوق میریزد، آنجا که قلم اشک میریزد و دلش سبک میشود برای این است که امید دارد قلمش گرهگشاست و آنجا که قلم کاغذ سفید را سیاه میکند او هم با قلم اشک میریزد چرا که بالاخره قلم کار خودش را کرده و آن چه مطالبه مردمی و درد و غمی بوده از این بین رفته است.
همه هم و غمش این است که دردی را دوا و گرهی را باز کند، مرهمی بر زخمی باشد، لبخندی بر لب بنشاند، مطالبهای را احقاق کند و… خلاصه همه هدفش گرهگشاییست، حالا این گره میتواند رفع عطش از روستایی، هموار شدن جادهای، به صدا در آمدن سوت قطاری، احداث بنایی و …. باشد.
انگار اگر روزی دست نوازش بر سر دوربین، میکروفن، کاغذ خبر و خودکارش نکشد آن روز شب نمیشود و این اعتیاد را نیز نمیتواند بههیچ وجه از خود دور کند.
اعتیاد به خبر، به تیتر، به لید، میان تیتر، گزارش، یادداشت، و از همه مهمتر عشق به خبر که داشته باشی حتی اگر سالهای سال هم از لحظه شروع به کارت گذشته باشد باز هم از سر عادت اخبار را چک میکنی بهطور حتم به تیتر، لید، متن، ورودی و… آن توجه خاصی داری.
میخواهیم همکلام شویم با خبرنگاری که بیش از چهار دهه از عمرش را دوربین به دوش و میکروفن به دست در پی خبرها و گزارشهای خراسان جنوبی برای رادیو و شبکه سیمای خراسان و پس از تاسیس خراسان جنوبی هم برای این استان بوده است.
آغاز گزارشگری
میخواهیم تیتر بزنیم از خبرنگاری که ششم شهریور سال ۵۹ به عنوان گزارشگر رادیو مشهد آن هم در بحبوبه جنگ تحملیی انتخاب شد.
میخواهیم شرح حالی بنویسیم از خبرنگاری که گزارشگر برنامه رادیو حاشیه کویر بود آن هم در آن زمان که مرحوم استاد ناقوس (استاد غلامحسین یوسفی شاعر معاصر خراسان جنوبی) به دبیر یکی از دبیرستانهای مشهد نویسنده این برنامه بود.
بردار محمود رفیعی مسئول رادیو معارف مشهد نیز آن طور که علیاکبر مهربخش به عنوان پیشکسوت رسانهای خراسان جنوبی از او یاد میکند با صدای جالبی که داشته گوینده این برنامه بوده است.
این برنامه که او گزارشگر آن بود سه شب در هفته پخش میشد و مختص جنوب خراسان بود چرا که برای شمال خراسان جنوبی برنامه کرمانجی پخش میشد.
آموزش دوره عکاسی و فیلمبرداری
سال ۵۹ با اینکه دانشجو در مشهد بود از سوی فردی به نام محتشمی به عنوان گزارشگر رادیو معرفی شد چرا که سال ۵۷ بعداز ظهرها که بیکار بود دوره عکاسی رفته و بعد هم دوره فیلمبرداری آن هم با دوربینهای آنالوگی که در آن زمان وجود داشت.
تیرماه سال ۶۴ به صورت رسمی به عنوان خبرنگار صدا و سیمای خراسان در بیرجند انتخاب شد. به گفته وی آن زمان هنوز شهرستانهای خوسف، سربیشه و درمیان بخشی از بیرجند بود که باید اخبار همه این نقاط را پوشش میداد.
گاهی در دوران جنگ همکاران مشهد به وی زنگ میزدند و میگفتند اعزامهای بزرگی که آنها نمیرسند را به عنوان مثال اگر فردوس یا نقطه دیگری بود پوشش دهد.
وام ۳۵ هزار تومانی برای خرید دوربین
این پیشکسوت رسانهای خراسان جنوبی به یاد دارد که در آن زمان فقط سه عدد دوربین یکی در تربت حیدریه، یکی در نیشابور و در یکی دیگر از نقاط استان خراسان بود و چون علاقه به عکاسی داشت یک دوربین ۱۶ میلی متری را در خیابان خسروی مشهد میبیند که به درد خبرنگار میخورد اما هزینه خرید آن را نداشته است.
بههمین واسطه به بیرجند میآید با حاجی عباسی، بازاری بیرجندی که مسئول صندق قرضالحسنه انصارالهدی(عج) بود صحبت میکند ۳۵ هزار تومان وام از این صندوق میگیرد با آن وام دوربین مورد علاقهاش را میخرد و از همان تاریخ خبرهای بیرجند از حالت مکتوب به تصویری تبدیل میکند.
فعالیتش آنقدر زیاد بود که دو مرتبه به عنوان فعالترین خبرنگار در استان خراسان انتخاب میشود و همیشه جزو برترین و اولینهای خبرنگاری بوده است.
اما مشقات و سختیهایی هم در این بین محتمل شده چرا که موقعیتها و امکانات همانند حال حاضر نبوده است گاهی قوطی فیلم ۱۳.۵ دقیقهای به وی میدادند تا در تاریکخانه آن تبدیل به کاست سه دقیقهای کند.
لحاف و پتو به عنوان تاریکخانه
گاهی هم اگر جایی گیر میکرد تاریکخانهای نبود با استفاده از لحاف و پتوی که روی خود میانداخت در تاریکی آن فیلمها را به کاست مبدل میکرد و به مشهد میفرستاد.
اما فرستادن این فیلمها هم داستان خودش را دارد چرا که سالی ۳۶۵ روز است او ۳۶۰ روز را در پایانه مسافربری بیرجند بود حال فرق نمیکرد زمستان بود یا تابستان شب فیلم و عکسها را با اتوبوس به مشهد میفرستاد و تا نیرویی از صدا و سیما که مسوول جمعآوری این فیلم و عکسها بود آنها را در پایانه مشهد جمعآوری کند و به صدا و سیما این شهر تحویل دهد.
صدا و سیمای مشهد صندوقی را در پایانه تعبیه کرده بود که راننده پاکت ارسالی بیرجند را به آن صندوق تحویل میدادند.
طی این سالها همیشه ساعت ۷ صبح از خانه بیرون میآمد و ۱۱ شب وقتی آخرین اتوبوس پایانه مسافربری بیرجند را ترک میکرد هم به خانه برمی گشت.
روز عروسی و پوشش خبری
هر روز کاری خبرنگار خودش خاطره است و ورقی از کتاب دوران خبرنگاری اما خاطره شیرینی که از این دوران دارم به روزی برمیگردد که مقام عظمای ولایت که در آن زمان رئیس جمهور ایران بودند ( ۶ فرودین سال ۶۱) به بیرجند سفر کرده بودند و سفرشان همزمان شده بود با روز ازدواج من. چون آقا تا ساعت ۶ در بیرجند حضور داشتند مجبور بودم اخبار را پوشش دهم هرچند خبرنگارانی از تهران و مشهد آمده بودند اما از من هم انتظار پوششدهی این خبر همکارانم در مشهد داشتند.
ساعت ۵ هم عروسی شروع میشد و چون مرحوم برادر بزرگترم دیده بودند که از داماد خبری نیست خودشان رفته بودند دنبال عروس و حدود ساعت ۶ که آقا از پل دژبان بیرجند را به سمت نهبندان ترک کردند رفتم دنبال عروسی.
گزارش گرهگشا
خاطره دیگری که به یاد دارد به سال ۶۷ برمی گردد و آن زمان نیز بیرجند همانند الان پیشرفت و توسعه آن چنانی نداشت اما مردم محلههای کوششآباد و کوی کارگران چون خانههای آنها روی بلندی واقع شده به واسطه اینکه فشار آب کم بود فقط از ساعت ۱۲ تا ۴ صبح آب داشتند بعد از این گزارش این مشکل از صدا و سیما پخش شد دو سه روز پمپی گذاشته بودند و این مشکل مردم رفع شد که همه مردم وقتی از یک محله گذر میکردم میگفتند بعد از پخش گزارش شما مشکل آب این محله رفع شد.
یک مرتبه دیگر هم در مرکز شهر بیرجند ابتدای میدان ابوذر به سمت طالقانی را شرکت آب و فاضلاب حفر کرده بود اما چون وسط کار اعتبارشان تمام شده کار را همچنان ناتمام رها کرده بودند و مردم به واسطه این حفاری همیشه به زحمت میافتادند با ترس و دلهره از این مسیر عبور میکردند که گزارشی تهیه کردم که پخش شد وقتی که این گزارش پخش شد فرماندار و دفتر فنی استانداری خراسان متعرض شده بودند که چرا بدون هماهنگی این گزارش را تهیه و پخش کردهاید که بعد از پخش این گزارش در مدت اندکی این مشکل نیز حل شد.
یک دفعه دیگر هم سردار نظری که اکنون استاندار خراسان رضوی است جلسهای برای هماهنگی لازم به منظور برگزاری کنگره شهدای بیرجند سال ۸۱ برگزار کرد که در آن جلسه من گفتم هنوز که دو ماه تا زمان برگزاری این کنگره مانده است نامهای به صدا و سیمای خراسان رضوی بزنید و از آنها بخواهید یک گروه تولیدی از چند روز قبل برای پوشش مراسم به بیرجند اعزام کنند شاید هم پخش زنده داشته باشند.
در ضمن یک دوربین هم آقای لطیفی از تهران آورده که باید تست شود این دوربین خیلی بزرگ بود و چون آن زمان ماشینم رنو بود حتی صندوق عقب آن جا نمیشد، سردار نظری گفت مشکلی نیست من با ماشین هماهنگ میکنم برو کارها را مشهد انجام بده تا برای کنگره آماده شود.
کتاب خاطرات یک خبرنگار
یک روز چهارشنبه بود که از سپاه با من تماس گرفته گفتند ساعت ۲ آماده باشید تا برویم مشهد و آن زمان پسر بزرگم دوم راهنمایی بود او هم با من آمد یکی از برداران سپاه هم همراهمان بود، تمام مسیر را از خاطراتم میگفتنم وقتی به مشهد رسیدیم آن برادر به من گفت: آقای مهربخش کاش همه این خاطرات را کتاب میکردید با عنوان خاطرات یک خبرنگار.
پایان پیام/۶۹۰۷۵