درجان کویر هم می نابی هست
سرمستی برکه ای ومردابی هست
عمریست که میدویم وباور داریم
پشت سر این سراب ها آبی هست
درجان کویر هم می نابی هست
سرمستی برکه ای ومردابی هست
عمریست که میدویم وباور داریم
پشت سر این سراب ها آبی هست
پرپرشد و حال بایدش خس گیرم
پرواز که نه! جنازه ی بالم را
بایدبروم من ازقفس پس گیرم
درپارک:ببین پرنده هادر تب و تاب
اندوه بزرگشان فقط دانه وآب
آنسوترازاین عطش ولی گنجشکی
آرام نشسته روی تندیس عقاب
باجامه ی غرق خون جهادت سبزاست
ای اسوه ی پایداری ای لاله ی سرخ
درخاطرمن همیشه یادت سبزاست
لجباز نباش مثـل او راه بیا
تصمـیم تو نیست ناخود آ گاه بیا
می بینی مرغ مرگ یک پا دارد
ای عمر عـزیز پس تو کوتا ه بیـا
ادبار كه ايجاد شد اقبال چه بود
درحلقه ي مرگ شرح آمال چه بود
خوش گفت پرنده اي كه باخلق قفس
مقصود از آفـرينش بال چه بود
سلام دوستان. من هم به دنیای مجازی پا گذاشتم. امیدوارم اینجا نیز مانند انجمن های ادبی حضور گرمتان را احساس کنم.
بدون مقدمه ...
مست آمده بود و من شرابش دادم
مانند کویر بود ، آبش دادم
پرسید، هنوز هم شما عاشق من ..
با بوسه محکمی جوابش دادم