منصور نظری از مخاطبان پایگاه خبری طبس، شعر جدید خود را با نام «به سوگ منا» در رابطه با حوادث اخیر حج سرود.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی طبس، منصور نظری از مخاطبان پایگاه خبری طبس شعر جدید خود را در خصوص حوادث اخیر حج برای این پایگاه خبری ارسال نمود که در ادامه میخوانید:
در شروع غمبار آدینهای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت.
«به سوگ منا»
شد زنو آدینهای دیگر پدید- بارِ دیگر جمعهای غمگین رسید
جمعه را غم همدمی دیرینه باز – همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز
غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار – در فراق و دوری و حرمانِ یار
میسرایم از غم و درد مِنا – شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را دیدۀِ مانده به راه – غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه
میسرایم در تب دلواپسی – عاشقان را مثنویِ بیکسی
دیدههای منتظر بر راه را – حُرم آتش، بر لبانِ آه را
در غروبِ پُر غمِ آدینهها – داغ او را مینهم بَر سینهها
دل پریشان غمِ چشمانِ یار – شیعه و دردِ فراق و انتظار
انتظار وصل آن موعود عشق – در غروب سرد حُزن آلودِ عشق
شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد – میکِشد از سینۀ خون، آهِ سرد
در بغل بگرفته زانویِ فِراق – سینه میسوزد ز داغِ اشتیاق
بر لب دریایِ پر موجِ جنون – خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون
آتشین، دلها ز داغِ انتظار – رفته از کف طاقت و صبر و قرار
از عراق و از یمن تا از دمشق – دم به دم افزونتر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بیتاب او – از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب میکند – آسمان از داغ او، تب میکند
بوی دیگر میدهد آدینهها – گشته برپا کربلا در سینهها
از یمن آید شَمیمی دلنواز – فاشِ مستی میکند، پیمانه راز
سینهها لبریز شوق و اشتیاق – صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
میرسد ما را سحرگاهِ ظُهور – رو به پایان میرسد این راهِ دور
میزند سر از شفق، شمسِ ولا – دل پریشانِ غروبِ کربلا
گَشته در وادیِ حیرانی رَها – از غُرور حُسن او، آیینهها
کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار – پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار
یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا – صد هزارانش زلیخا مُبتلا
دام چشمش نُه فلک را کرده بَند – طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند
ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق – میرسد خُنیاگر آوایِ عشق
زیجِ دلها کرده مِهرش را رَصَد – مژده یاران بوی مهدی میرسد
آید از ره یوسفی حیدر قیاس- – تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس
غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس – مینماید قوم ظالم را قصاص
پردۀ حق میزند زیبا چه ساز – میسُراید نغمههای دلنواز
کآخر آید این شب دور و دراز – میرسد آن صبح صادق سَر فَراز
میرسد آن یوسف گُم گشته باز – تا بخواند با شقایقها نماز
میرسد آن لنگر ارض و سماء – مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما
میکند ما را ظهور آن خوب عشق – پرده از رخ افکند محجوب عشق
کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش – سینه میسوزد چو آتش در تَبَش
فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق – قصد ما دارد نظر پردازِ عشق
آید او آخر شبی از سمت نور – میخورد آخر تَرَک تُنگِ بلور
بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز – بوی زهرا آید از سمتِ حجاز
آن به دوش افکنده را شولایِ نور – میرسد هِنگامۀِ سبز ظهور
آن شقایق را به دل بِنهاده داغ – میرسد بوی ظهورش از عراق
لمیزل را دلبرِ آیینه رو – آسمان را میشکافد سینه او
ذوالفقار حیدری در کف رسد – ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد
آفتابی سر زند سبز از شَفَق – تا بَرافشاند جهان را نورِ حق
میتراود بوی زهرا از پِگاه – میتوان دیدن خدا را یک نگاه
لنترانی را به آتش کِشته عشق – دفترِ دل را به خون آغِشته عشق
از شفق شهزادهای دُلدُل سوار – کز لبش خیزد شمیم نوبهار
هم چو حیدر از غم زهرا قتیل – آید از ره شَهسواری بیبَدیل
میرسد ما را پِیَمبر زادهای – چون حسین فاطمه آزادهای
پَردۀِ طاقت دریده دوریاش – کِشته آتش دل، تبِ مستوریاش
آید از ره یوسفی انجم نشان – آفتاب گشته گُم در کهکشان
بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا – نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا
جلوهاش آیینهها را کرده مست – چون علی شوریدهای زهرا پرست
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست – میرسد ساقیِ صَهبای اَلَست
آن محمد زادۀِ حیدر تبار – در میان بسته علی را ذوالفقار
از سعودیها بگیرد تا حرم – بیرق سبز ولا آرد علم
نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند – اندرون کعبه بُتها بشکند
میرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
چون علی مردانه از جا خیزد او – خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او
از یمن بند سعودی وا کند – کربلایی در عَدن بر پا کند
ظالمان بر منا را حد زند – بر بقیع عاشقی مرقد زند
دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور
بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور – میزند دل را به این دریای دور
کِشتیِ دل را به طوفان بَلا – تا رسد نوحِ سبکبار وَلا
تا رسد آن ساقیِ صهبایِ نور – وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور
در شبستانِ علی مهتابِ عشق – وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق
نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف – میزند شوریده او را از شَعَف
عرشیان در بزم او بنشسته مست – آسمان را زیب خاتم بسته است
از سبویِ عشق زهرا باده ریز – مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز
میرسد ما را غزل پردازِ عشق – فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق
بر شب ظلمت پگاهی میرسد – همچو حیدر سر به چاهی میرسد
بوی نرگس در جهان افکنده شور – اندکاندک میرسد وقت ظهور
پرده از رو افکند محجوبِ عشق – میرسد رعنای شهر آشوب عشق
تا برآشوبد فلک را شورِ او – جلوه میگردد رُخِ مَستورِ او
شورِ شیدایی جهان را کرده مست – میرسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست
آوَرَد ما را به مستی رهنما – خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما
جاریِ چشم ترش کوثر مَهی – لمیزل را میرسد سِرّ آگَهی
آن به یَغما برده از دل صبر و طاق – شهسوار مُلک هجران و فراق
بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال – کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال
یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون – میکِشَد از پردۀِ عصمت برون
فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل – میبرد دل را زِ دستِ جبرئیل
تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل – وز لبانش میتراوَد سَلسَبیل
نام مهدی در جهان افکنده شور – اندکاندک میرسد وقت ظهور
زین تغزّلها که بلبل میکند – شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل میکند
از حجاز آید شمیم ناب عشق – تا کند تعبیر شیعه خواب عشق
کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید – بو که باشد بر ظهور حق نوید
شاید او را میرسد وقت ظهور – که ین چنین اندر جهان افتاده شور
آسمان را بوی نورش میرسد – ازمِنا بوی ظهورش میرسد
از منا شور شکفتن میرسد – رخت حیدر کرده بر تن میرسد
میرسد از هر طرف بانگ جرس – بر ظهور او جهانی پر هوس
از مِنا ما را نوایی جانگداز – عاشقی را غِصّه میگوید به راز
شاید او بر بسته محمل را به نور – کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور
شاید او را وقت دیدار آمده – بر سر پیمان خود، یار آمده
قصد کنعان کرده شاید ماه عشق – پا نهاده شاید او در راه عشق
بر ظهورش گرچه آگه نیست کس – نا بهجا ما را نباشد این هوس
بر نشانهای ظهورش، دل پریش – با خیالش دلخوشم در یاد خویش
میچکد خون از سر و روی منا – کرده غم آشفته گیسوی منا
از منا آوای غم آید به گوش – کعبه کرده رخت ماتم را به دوش
در حریم امن آن معبود پاک – در مِنا قوم عزیزی شد هلاک
گرچه دلها خون از ین درد و غم است – هرچه گویم زین مصیبت او کم است
هم ولی گویم به عشق و شعر و شور – شاید این باشد نشانی از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نیست – اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست
لیک ما را شور او اندر سر است – غِصۀِ او ماجرایی دیگر است
گرچه ما را آگهی از غِیب نیست -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست
آرزو داریم وصل یار خویش – در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش
«جوی خون شد از منا جاری به حج – یوسف گم گشته عَجّل بر فَرَج»
به امید ظهور حضرت یار …
جمعه سوم مهرماه ۱۳۹۴-منصور نظری
توجه کنیم که مرگ برای همه است.این افراد درجوار حرم الهی پرکشیدندوشاید شهید بوده اند وبه این شکل ازگناهان پاک شدند.خدایا زندگی ومرگ ماراعزتمندانه وبدور ازگناهانی مثل حسادت وسخن چینی وبخل قرار بدهد.چراکه این گناهان سرانجامی ناگواربرای شخص ضعیف و غافل انجام دهنده دارد.ان شاء الله همگی مورد رحمت وغفران الهی قرارگیریم.گناهان را ازخود بزداییم.مخصوصا گناهانی مثل حسادت وبخل راکه ازرذایل اخلاقی است کناربگذاریم.خداوند همه گنهکاران رابه راست هدایت فرماید واگر قابل هدایت نیستند به عذاب دنیوی واخروی برساند.آمین