دیدگاه تکامل زیستی در نفی خدا تبیین و نقد نظرگاه داوکینز

عمده دلایل ریچارد داوکینز در نفی احتمال وجود خدا عبارند از: ۱. اصل انتخاب طبیعی ۲. پیچیدگی خدا.

درآمد

ریچارد داوکینز استاد «رفتارشناسی حیوانات» در یکی از دانشگاه‌های انگلیس است. او برآن است تا با دلایلی احتمالی وجود خدا را تا حد زیادی ناممکن بنمایاند. عمده دلایل وی در این زمینه عبارت است از: ۱. اصل انتخاب طبیعی ۲. پیچیدگی خدا.

اکنون به بررسی هر یک از دو دلیل وی پرداخته و آنها را به نقد می‌‌گذاریم.

دلیل اول: اصل انتخاب طبیعی

داوکینز در کتاب "ساعت سازکور"[1] ادعا می‌کند که بر اساس نظریه تکامل[۲] داروین پیدایش گونه‌‌های مختلف زیستی از جمله انسان توسط خالقی  هوشمند، مانند خدا طراحی نشده، بلکه همه برآمده از "اصل انتخاب طبیعی" است. او بر این مساله تاکید می‌‌ورزد که در گذشته مواجهه با دنیای شگفت‌انگیز زیستندگان، بشر را بر سر یک دو راهی قرار می‌‌داد: پیدایش تصادفی، یا طراحی آفریننده‌‌ای دانا و توانا! اما چون تصادف نامعقول و محال به نظر می‌‌رسید تنها راه معقول، توجیه جهان آفرینش الهی بود.

به نظر وی داروین با قرار دادن اصل انتخاب طبیعی، دوگانه[۳] خدا یا تصادف را بر هم زد و نشان داد  که تنوع زیستی می‌‌تواند از طریق انتخاب طبیعی، بدون دخالت خالق حکیم پدید آید و در عین حال تصادفی هم نباشد.

در گام دوم، داوکینز مدعی است برای این احتمال که «تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است»، هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم. پس این درست است که تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی به وجود آمده است.

نقد

در این باره اشکالات چندی وجود دارد از جمله:

۱. فارغ از اینکه اصل انتخاب طبیعی داروین از منظر زیست‌‌شناختی درست یا نادرست و ثابت شده یا ثابت نشده باشد، باید دید که این اصل از نظر فلسفی مغایر با اصل خداباوری است یا نه؟ واقع این است که اصل مزبور هیچگونه دلالتی بر نفی وجود خدا ندارد، بلکه بر عکس همان نتیجه‌‌ای را می‌‌دهد که خداباوران مطرح می‌‌کنند. برای روشن تر شدن مطلب این سوال مطرح می‌‌شود که آیا اصل انتخاب طبیعی اصلح در تنازع بقا، یک قانون حاکم در نظام طبیعت و به تعبیر دیگر انتخاب طبیعت است، یا هیچگونه قانونی در این زمینه وجود ندارد و انتخاب اصلح کاملا به صورت تصادفی رخ می‌نماید؟

بنابر گزینه نخست طبیعت قانونمند و هدفدار است و یکی از قوانین آن انتخاب اصلح در تنازع بقا است. گویی در طبیعت نوعی شعور مرموز و حرکتی غربالگرانه به سوی هدفی تکاملی نهفته است. آنگاه این سوال مطرح می‌شود که همین قانونمندی طبیعت تصادفی است یا تابع حکمت و اراده حکیمانه خالق دانا و توانا. فرض نخست محال و مطلب دوم همان سخن خداباوران است. در این رابطه شایان توجه است که استناد قانونمندی طبیعت به خداوند به معنای آن نیست که جهان چیزی است و قانون آن چیز دیگر.

 به عبارت دیگر اینگونه نیست که ابتدا خداوند مواد جهان را بیافریند و سپس قانونی را برای آن وضع کند؛ بلکه همان آفرینش نخستین و اراده اولی الهی به این تعلق گرفته که ماده را با ویژگی‌های دینامیکی و پویا و نظام‌پذیر به گونه‌‌ای ایجاد کند که در روندی تدریجی از آن جهانی شگفت و زیبا آن گونه که مشاهده می‌‌کنیم پدید آید. بنابراین اگر کسی مدعی شود که نظام شگفت جهان ذاتی آن است هیچ منافاتی با الهی بودن آن ندارد.

بنابر گزینه دوم بقای اصلح امری کاملا تصادفی و بی‌برنامه است، اما تصادفی که همواره تکرار می‌‌شود و دقیقا مسیری خطی و رو به جلو، نظام‌وار و تکاملی را می‌‌پیماید. در اینجا مجددا با اشکالاتی از جمله اشکال محال بودن تصادف روبرو می‌‌شود.

به عبارت دیگر اصل انتخاب طبیعی، نه می‌‌تواند اصل هدفمندی و شعور و انتخاب آگاهانه را نفی کند و نه می‌تواند دوگانه خدا یا تصادف را از میان بردارد و گزینه سومی را جانشین سازد؛ زیرا در هر فرضی با همین دوگانه برخورد کرده و به حکم عدم امکان تصادف باید به وجود خالق حکیم اعتراف کند.

شهید مطهرى در این باره می‌‌فرماید: "خود داروین در جاهاى مختلفى از کتابش و در گوشه و کنار حرف‌هایش اعتراف مى کند که بالأخره باید به عامل مجهولى براى پیدایش این تغییرات معتقد شد؛ یعنى مى گوید همه این عواملى که من ذکر مى کنم باز هم معما را حل نمى کند.

حتى مى گوید که به من اعتراض کرده اند که تو براى «انتخاب طبیعى» مانند یک قوه فعاله ماوراءالطبیعى نظر مى دهى؛ چون او آنجا که مى گوید «طبیعت، اصلح را انتخاب مى کند» از حدودى که «خود به خود انتخاب مى شود» بیشتر است و اصلا او نشان مى دهد که مثل اینکه طبیعت خودش به سوى انتخاب مى رود؛ یعنى همان توجه به هدف و همان که الهیون مى گویند «اصل توجه به غایت».[4]

۲. اینکه داوکینز مدعی است در برابر احتمال "پیدایش تمامی زندگی به واسطه فرآیند بی‌برنامه تکامل داروینی" هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم، ادعایی گزاف است و چنانکه گذشت این نظریه خود دلالت بر وجود نوعی برنامه و هدف در روند تکامل دارد و بدون آن گرفتار مشکل تصادف می‌‌شود.

۳. بر فرض همه انتقادات بر تئوری تکامل زیستی داروین و داینکه لالتش بر بی‌برنامگی و ناهدفمندی روند تکامل قابل رد باشد، باز نمی‌‌توان آن را ثابت شده انگاشت و پاسخ به انتقادات را دلیل بر صحت نظریه قلمداد کرد. الوین پلانتینگا در این باره می‌‌نویسد: صورت منطقی استدلال داوکینز این گونه است:

الف. برای احتمال «p» هیچ گونه انتقاد غیرقابل ردی نداریم، پس:

ب. «p» صادق است.

اما روشن است که نمی‌توان با رد انتقادات علیه یک چیز آن را به عنوان امر واقع  (fact) اثبات کرد. [5]

۴. برخی دانشمندان برآنند که برای به وجود آمدن حیات ذی شعور، بسیاری ثابت‌های فیزیکی مثل نیروی گرانش و درجه حرارت می‌بایست در بازه‌های بسیار محدودی قرار بگیرند. براساس دیدگاه خداباورانه این هماهنگی توجیه می‌شود زیرا موجودی عاقل (خداوند) تصمیم به چنین کاری گرفته است و به وجود آمدن چنین شرایط نادری براساس صدفه و شانس بسیار ناممکن است.

داوکینز در جواب این مطلب می‌گوید که جهان‌های بسیار و بی‌شماری وجود دارد و از این رو ممکن است در تعدادی از آنها شرایط حیات حاصل شود و در تعداد بی‌شماری این شرایط به وجود نیاید.

در جواب گفتنی است اینکه جهان‌های بسیاری وجود دارند که شرایط حیات را ندارند دلیلی بر آن نیست که در جهان ما شرایط حیات به صورت خود بخودی فراهم شود؛ زیرا به وجود آمدن شرایط حیات در جهان ما به رغم این مطلب، باز هم بسیار اندک است. به عبارت دیگر به وجود آمدن یا نیامدن حیات در یک جهان ارتباطی با عدم یا وجود شرایط حیات در جهان دیگر ندارد و این دو به لحاظ احتمال وقوع اموری مستقل از هم‌اند. مشکل اصلی داوکینز طبیعت باوری او است.

طبیعت باوری دلالت دارد بر اینکه تکامل بدون برنامه است. و از اینجا می‌توان نتیجه گرفت که نمی‌توان به لحاظ عقلی هم طبیعت باوری و هم نظریه تکامل را پذیرفت. بنابراین طبیعت باوری با یکی از آموزه‌های اصلی علم معاصر تضاد دارد. [6]

دلیل دوم: پیچیدگی خدا

داوکینز در فصل چهارم کتاب "پندار خدا" [7]به بوئینگ ۷۴۷ فرِد هویل، اشاره می‌‌کند که گفته بود: "احتمال ایجاد [تصادفی] حیات بر زمین، بیش از این احتمال نیست که تندبادی بر یک انبار اوراقی بوزد و از آن قراضه‌ها یک بوئینگ ۷۴۷ بسازد!" او از این مثال استفاده می‌‌کند که تبیین پیچیدگی‌های جهان از طریق خدا مشکلی را حل نمی‌‌کند، زیرا همین مساله در مورد خدا مطرح می‌‌شود و بی‌پاسخ می‌‌ماند و به عبارت دیگر خدا مانند سازنده آن بوئینگ است که چگونگی پیدایش او ساده‌تر از آن نیست.

از این رو می‌‌گوید اگر کسی به عنوان خدا با آنهمه قدرت و دانایی وجود داشته باشد، باید بسیار پیچیده [8] باشد، به ویژه  آنکه او مبدع هستی است و هرگاه چیزی، چیز دیگری را طراحی و ابداع کند، دست کم باید به اندازه محصول خود پیچیدگی و اطلاعات داشته باشد. از دیگر سو بین پیچیدگی و اطلاعات با احتمال وجود نسبت معکوس برقرار است؛ یعنی هر اندازه چیزی پیچیده‌تر باشد احتمال وجود داشتنش کمتر است. پس تقریباً با اطمینان می‌‌توان گفت خدا وجود ندارد.

نقد               

داوکینز خدا بودگی را مساوی با پیچیدگی و احتمال وجودش را بسیار اندک می‌انگارد. در این باره چند نکته در خور توجه است:

۱. مراد از پیچیدگی چیست؟ او در «ساعت ساز کور» می‌گوید امری پیچیده است که دارای اجزایی باشد و آن اجزا به گونه‌ای در کنار هم سازمان یافته باشند، به طوری که احتمال سازمان یافتن آنها تنها به واسطه شانس، بسیار کم باشد. ولی خداوند امری روحانی است و نه مادی و بنابراین اصلاً اجزا ندارد. بر این اساس پیچیدگی فقط در مادیات معنی دارد و کاربست این تعابیر در مورد حقایق فرامادی، به‌ویژه خداوند که بسیط علی‌الاطلاق است کاملا نابجا و ناسخته است.

۲. مدعای داوکینز مبنی بر رابطه معکوس بین پیچیدگی و اطلاعات با احتمال وجود، نه قاعده‌‌ای عقلی و فلسفی است و نه اصلی علمی و تجربی.[۹] اگر  چنین باشد اینهمه ارگان‌های پیچیده و جهانی با این همه پیچیدگی نباید وجود می‌داشت.

۳. این گمان داوکینز که بر اساس آفرینش‌گرایی جهان از طریق خدا تبیین می‌شود، اما همین مساله در مورد خدا تکرار شده و بدون پاسخ می‌‌ماند، سخنی نادرست است. خداباوران با استناد به ادله فلسفی دیگری ملاک‌های نیاز به علت و تبیین را بررسی کرده و ثابت می‌‌کنند که او واجب الوجود و متبین بالذات است و در او ضوابط و معیارهای معلولیت وجود ندارد تا سخن از چرایی وجود او رود.[۱۰]

۴. الوین پلانتینگا معتقد است: «داوکینز در استدلال‌های خود ماتریالیسم را مفروض می‌گیرد و از این رو است که می‌‌گوید هرچه میزان اطلاعات و آگاهی موجودی بیشتر باشد امکان وجودش کمتر می‌شود. زیرا وقتی فرض کنیم آخرین ذرات جهان ذرات بنیادی مادی هستند، توجیه وجود موجودی که به همه چیز آگاه است تنها براساس علل مادی بسیار ناممکن می‌شود؛ ولی نمی‌توان با فرض ماتریالیسم، خداباوری را نفی کرد. براساس الهیات کلاسیک خداوند واجب الوجود است و در تمامی جهان‌های ممکن وجود دارد. 

بنابراین احتمال وجود خدا یک و احتمال عدم وجودش صفر است. بنابراین وقتی داوکینز می‌گوید وجود  خدا غیرمحتمل است باید استدلالی ارائه کند مبنی بر اینکه موجود واجبی با ویژگی‌های خداوند وجود ندارد. ظاهراً داوکینز اصلاً نمی‌داند که می‌بایست چنین استدلالی ارائه کند.»[11]

 پی‌نوشت‌ها:

 [1]. The Blind Watchmaker.

[۲]. Evolution.

[۳]. Dualism.

[۴]. شهیدمطهرى، مجموعه آثار، ج ۴، ص: ۲۲۱

[۵]. www.christianitytoday.com.

[۶]. همان.

[۷] .The God Delusion.

[۸]. Complex.

[۹]. این گمانه بر اصل عدم در هستی مبتنی است و از منظر حکمت متعالیه اشکالاتی بر آن وارد است که این مختصر را مجال بررسی آن نمی‌‌باشد.

[۱۰]. جهت آگاهی بیشتر بنگرید: حمیدرضا شاکرین، براهین اثبات وجود خدا در نقدی بر شبهات جان هاسپرز، ص ۱۶۵ – 174، تهران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۵.

[۱۱]. www.christianitytoday.com.

نویسنده:

دکتر حمیدرضا شاکرین: استادیار گروه علمی منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

فصلنامه معارف رهبری شماره ۱۱۳

انتهای متن/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − 9 =