پس از این که روز گذشته رهبر انقلاب درباره مسئولیت پذیری عربستان در قبال فاجعه منا به آل سعود هشدار دادند، منصور نظری مثنوی «شور عشق» را در این همین رابطه سروده و آن را به رهبر انقلاب تقدیم کرده است.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی طبس، مثنوی «شور عشق» تقدیم به رهبر دلیر و آزادۀ ایرانِ اسلامی و ولیِ امر مسلمین جهان، سید علی خامنهای دامت برکاته در تفهیم به آل سعود که : اگر ایران تصمیم به واکنش بگیرد، اوضاع مسئولان عربستان خوب نخواهد بود و این واکنش سخت و خشن خواهد بود.
مثنوی «شورِ عشق».
کامِ یمن تشنۀِ، صُبحِ ظهورِ وَلا – میرسَدَم از مِنا، بویِ خوشِ کربلا
از یمن و از مِنا تا به عِراق و دمشق – غُلغُلهای در جهان، کرده به پا شورِ عشق
نعره جَرَس میزند، می رسد از رَه کَسی – او که به در دیدۀ، منتظرانش بَسی
سِرِّ سحر میشود، فاشِ، به لبهای نور – میخورد آخر تَرَک، تُنگِ بُلورِ ظُهور
جانبِ چَشمش سَحَر، میدوَد آسیمه سَر – تا که کُند غُسلِ دَر، چَشمۀِ خورشیدِ زَر
این شب دور و دراز، این غمِ جانها گُداز – میرسد آخَر به سَر، در سَحَری دِلنواز
گَشته به پا کربلا، بارِ دگر در یمن – بارِ دگر میبُرَد، سَر ز مَلَک، اَهرِمَن
کُشته به خاکِ یمن، خفته به خون بی کَفن – دشت ِ شقایق شده، چشمِ اُویسِ قَرَن
می تَپَدم دل به خون، جان به لَب از غَم کُنون – بس که زِ خاکِ یمن، لاله زند سَر بُرون
چَشمِ اُوِیسِ قَرَن؛ خون شده از درد و داغ – بس که شقایق زند، سر زِ گریبانِ باغ
کُشت غم و محنت و داغِ یمن، شیعه را – ما به تماشایِ این، کرب و بلا از چرا
آمدنش را مگر ما نه دعا خواندهایم – او به یمن میرود، ما به چه جا ماندهایم
او به یمن میرود، بیکس و بییار و تَک – بارِ دگر کوفیان، کرده دریغ از کُمَک
حِسِّ بدی دارم، از شهره به کوفی شدن – کاش که سهمم شود، یارِ یمن آمدن
داغِ گرانِ یمن، میشِکَند پُشتِ ما – تا به کجا از بَلا، کرده گِرِه مُشتِ ما؟
تا به کجا تا به کِی؛ خَشمِ فُرو خورده را؟ – تا به کجا طاقت این، قومِ دل آزُرده را؟
تا به کجا از مِنا، بویِ فراقم رسد ؟ – تا به کجا نِفخۀِ؛ غَم زِ عِراقم رِسَد؟
تا به کجا خون چِکد، از سر و رویِ دمشق؟ – کی و کجا میزند، سَر زِ فَلَق، نورِ عشق؟
تا به کجایم به جا، بر چه ببندم رَجا ؟ – دستِ دل و دامَنِ، صبحِ ظهورش کجا؟
خونجگرِ فاطمه، داغِ تو ما را بِکُشت – کرده چرایی به ما، یوسفِ دزدیده، پُشت
تا به کجا شیعه را، بیکسی و بیبَری – تا به کُجا هر سَحَر، ظُلمتِ اِسکندَری
طعنه مرا تا به کِی، بر تو زند دیگری – قلبِ علی تا به کِی، خون زدَمِ اَشعَری
تا به کجا تا به کی، صورتِ زهرا کَبود – غرقه به خون تا کجا، فرقِ علی در سُجود
قامتِ سروِ مِنا، بارِ جنایت خَمود – تا به کجا کعبه را، ظُلمتِ آلِ سعود
تا به کجا خانۀِ، فاطمه را بویِ دود – تا به کجا باید این، غِصۀِ غَم را شُنود
تا به کدامین شَفَق، سَر ز اَهورا به نِی – شامِ غریبانِ ما، تا به کُجا، تا به کِی
تا به کجا فاطمه، دلنگران دمشق – صبحِ ظُهورِ تو را، کو سَحَراِی شمسِ عشق
ضَجِه دُعا می زند، آمدنت را به عشق – شانۀِ غَم میزند، بر سَرِ زُلفِ دمشق
لاله اذان میدهد، بر سر گُلدستهها – کرده سَحَر نیَّتِ، قومِ زِ شب خستهها
قامتِ غَم بسته گُل، بر سَرِ سَجاده باز – غرقه به خون، قَد کمانِ، فاطمه خواند نماز
بر سِرِ سِرِنیزه ها ، غافلۀِ ماه را – سرمه به خون می کشم، چشمِ سَحَرگاه را
ضَجِه به شب می زند، بیکَس و درماندهای – مُنتظرِ عاشقِ، دیده به دَر ماندهای
زمزمه بر لب کند، بُغضِ فرو خوردهای –خونِ جگر، دیده را، تا سَحَر اَفشُردهای
کِهی سَحَرِ آرزو، او به کجا بُردهای – یوسف ِما را به سَر، گو که چه آوردهای
تا که شود شاید از، بندِ فراقَش خَلاص -خون شده از دردِ یاس، دیده کند التماس
صبحِ ظهورش بیا، موکبِ نورش بیا – در شب گُم گشتگی، آتشِ طورَش بیا
یوسفِ عیسی نفس، فاطمه را مُقتبَس – خیز و به کنعان بیا، شیعه به فریادرَس
حادثه در حادثه، کرده گِرِه مُشتِمان – رنج و بلا میدهد، تاب سر انگشتمان
بین زِ سعودی فُرو، خنجرِ در پُشتِمان – یوسف زهرا بیا، داغِ مِنا کُشتِمان
خونجگرم ای ولی، از غمِ بسیارِ تو – منتظرم در یمن، تا که شوم یارِ تو
از یمنم میرسد، بویِ خوشِ نَرگِسَت – در تبِ داغِ مِنا، میکنم آقا حِسَت
داغ مِنا میدهد، بویِ ظُهور وَلی – باده به جوش آمده، در خُمِ سَیِّد علی
چهره برافروخته، پیرِ خراسانیَ ام – قصدِ یمن کرده آن، سَیِّد نورانیَ ام
قصدِ یمن کرده تا، یارِ یَمانی شود – تا به ظهورِ وَلی، باعث و بانی شود
بسته میان را کَمَر، تیغِ دودَم، چون علی – از رُخِ زهراییَاش، هِیبَتِ حیدر جَلی
تیغ دودَم را بُرون، گر زِ نیام آورَد – کارِ سعودی به یک، حمله تمام آوَرَد
سَیّدِ قوم وَلا، خونجگرِ کربلا – ای به غمِ فاطمه، جان و دِلَت مُبتلا
پیرِ خراباتِ ما، قبلۀِ حاجاتِ ما – فاطمهات را قسم، قصدِ مِنا را نَما
کرده تو را خون جگر، داغ ِمِنا دانَمَت – باخبر از آن غَمُ، ماتم و حِرمانَمَت
مویِ سفیدت کِشَد، سینه به آتش مَرا – عشق تو پیرانه سَر، کرده سیاوَش مرا
پیرِ خراسانیَ ام، تا به کجا مَصلَحَت – این سپهِ عاشقی، را بِنَمایَش به خَط
چون قَمَرِ کربلا، مَشک و عَلَم را به دوش – تیغِ دودَم را به کَف، خیز و بر آوَر خُروش
پیرِ خراسانیَ ام، اِذنِ جهادم بِده – درسِ خوشِ عاشقی، را تو به یادَم بده
خیز و به کف گیر آن، تیغ دودَم را علی – تشنه لبِ یاریِ، ما شده کامِ وَلی
کُن علم آن بیرقِ، سُرخِ شَقایق نِشان – این سپهِ شیعه را، سویِ سعودی کشان
تیغِ دودِم را بِنِه، در کفِ سردارِ عشق – تا که بگیرد یمن، هم چو عراق و دمشق
او که جهان خیره بَر، نورِ سلیمانیَاش – مستِ علمداریِ پیرِ خراسانیَاش.
خیز و بهصَف کن علی، لشکریانِ ظهور- بر کَفَت آوَر عَلَم، بیرقِ سبزِ غُرور
از غَم و دردِ منا، خونجگری یا علی – زآتشِ اندَر یمن، شعلهوری یا علی
موی سفیدت به سر، جان به لبم کرده یار- زُلفِ چلیپای تو، میکِشدَم سَر به دار
بارِ بلا میکشی، بس که به دوش غَمَت – بویِ علی میدهد، آهِ روان از دَمَت
دل مَکُن آشفتهتر، از غمِ مِحنَت دِگَر – از یمن و از منا، شورِ ظهورَش نِگَر
لَب زِ لبَت واکُنی، پیرِ خراسانیَ ام – غرقه جهانی شود، در یَمِ طوفانیَ ام
لب ز لبَت واکنی، روبه حِجاز آوَریم – سَر زِ سعودی به نِی، پیشِ تو باز آوریم
شورِ تو در سینهها، سیّدِ خوبانِ ما – نذرِ لبت باشد این، رو ح و تن و جانِ ما
پیر خراسانیَ ام، قَصدِ منا کردهای – قَصدِ علمداریِ، کربُ و بَلا کردهای
قصدِ مِنا کردهای، خونجگرِ فاطمه – تا که دهی کار این، آلِ زبون خاتمه
چهره بر افروختی، میر و علمدارِ ما – قصدِ یمن کردهای، دلبر و دلدار ما
کرب و بلا پا کنم، گر که تو اِذنَم دهی – باده اگر از خُمِ، سُرخِ حُسینَم دهی
پیرِ خراباتِ غم، بیرقِ حق کُن عَلَم – تا که زَند سَر زِ خون، تیغ دودَم از قلَم
تِشنه لبِ رفتنم، کرب و بلا را به سَر- تا که بگیرم به بَر، خنجر و تیر و تبر
رفته دگر یا علی، صبر و قرارم زِ کَف – میزند آشفته دل، سازِ پریشان چو دَف
بیسر و سامانم از داغِ مِنا و یمن – اِذنِ جهادم بده، سَیّد و آقایِ من
تا که کنم آن شهِ پستِ حِجازی خموش – تا شِنَود نَعرۀِ، قومِ دلیران به گوش
اِذنِ جهادم بده، سید و سالار من – تا که بگیرم سَر از، پیکر آن اَهرِمَن
کاخ سعودی کنم، زیر و زِبَر در یمن – تا کُنم از غم رها، قلبِ اویسِ قَرَن
لب ز لبت واکنی کرب و بلا میشود – جانِ همه عاشقان، بر تو فدا میشود
لب ز لبت واکن ای، پیرِ خُراسانیَ ام – اِذنِ جهادم بده، سید نورانیَ ام
به امید ظهور حضرت یار ……
سحرگاه پنج شنبه نهم مهرماه ۱۳۹۴- منصور نظری