گروه فرهنگی: تا همین چند روز پیش خم به ابرو نیاورد، میگویند حتی یکبار هم «آخ» نگفت، ایستاده بود، پایدار، همچون همان دوران، اصلا تغییر زمانه یعنی چه؟ وقتی پای اعتقادی مانده باشی که تا دنیا دنیاست، دلیلی برای تغییر آن وجود ندارد.
به گزارش طبس نیوز به نقل از خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی،جانباز بود، تا همین چند روز پیش خم به ابرو نیاورد، میگویند حتی یکبار هم «آخ» نگفت، ایستاده بود، پایدار، همچون همان دوران، اصلا تغییر زمانه یعنی چه؟ وقتی پای اعتقادی مانده باشی که تا دنیا دنیاست، دلیلی برای تغییر آن وجود ندارد.پای وطن، غیرت، مردانگی، حق و خدا که در میان باشد، تحمل سی سال رنج و عذاب ترکش، تحمل نشسته خوابیدن دیگر کار سختی نیست و سالها سکوت پر رمز و راز دیگر عذابت نمیدهد، فروخوردن غم دیگر عادتت میشود.این چند جمله، برگهایی بود از زندگی شهیدی که اول پایش را داد و بعد به سمت آسمان پر کشید، شهید محمدعلی طالبینیا جانباز بود و افتخار شهادت را نیز به دست آورد، ۲۹ آذرماه، راهی منزل این آسمانی شدیم تا یادگارانش از دفتر زندگی این بزرگمرد مقاوم برایمان بگویند.خواستگاری، پشت جبههطوبی صابری، همسر شهید در ابتدا به ماجرای ازدواجش با شهید طالبینیا اشاره میکند و میگوید: حاج آقا جهادگر بودند من هم در کارهای پشت جبهه سرپرست خیاطها بودم. مادرم نیز در ستاد پشتیبانی جنگ بود و دعای توسل میخواند که یکی از خانمها که به دنبال دختری مومن، انقلابی و بسیجی بود، مرا از مادرم خواستگاری کرد.صابری در ادامه درباره مراسم خواستگاری شهید طالبینیا از وی، اضافه میکند: من در حوزه علمیه چهارده معصوم(ع) درس طلبگی میخواندم، با ازدواج با ایشان موافق بودم اما حاج آقا از همان اول مظلوم بود، چراکه آنوقت به دلیل عدم تمایل خانوادهاش با ازدواج ما، به تنهایی به خواستگاریام آمد، مرا پسندید و من نیز با اشتیاق قبول کردم.نارضایتی خانواده شهید با ازدواجوی ادامه میدهد: دلیل مخالفت خانوادهاش این بود که آنان با ازدواج پسرشان با دختری مومن و اهل علم مخالف بودند و شاید مادرشان دوست داشت پسرشان با دختر خواهرش ازدواج کند.همسر شهید با بیان اینکه ما ازدواج شیرینی داشتیم و خیلی احساس خوشبختی میکردم، بیان میکند: خیلی خوب بود. ما هیچ برنامه خاصی نداشتیم، وقتی من ۲۰ ساله و حاجآقا ۲۳ ساله بودند، با مهریه ۱۴ سکه، که ۴۰ تومان پول رایج آن زمان بود، در سال ۱۳۶۱ یک سال پس از مجروحیتشان زندگیمان را آغاز کردیم. ازدواجمان واقعا بر مبنای اصول اسلامی بود، ۱۲ شعبان به خواستگاریام آمد و نیمه شعبان در حرم رضوی عقد مختصر و مفیدی کردیم.اولین دخترانی بودیم که با جانباز ازدواج میکردندصابری با بیان اینکه در زمان ما دختران با جانباز ازدواج نمیکردند ما اولین دخترانی بودیم که این کار را کردیم، ادامه میدهد: خواسته من که در خانوادهای مذهبی رشد کرده بودم، از ایشان اخلاق و ایمان بود، ایشان هم سعی میکرد آنچه خانوادهاش باید برای ازدواجمان فراهم میکردند و نکردند را، جبران کند، ایشان مرد با اخلاق و مومنی بود.وی در خصوص نحوه مجروحیت همسر شهیدش میگوید: آنطور که خودشان تعریف میکردند، راننده آمبولانس بودند، ساعت دو بعد از ظهر بود که در دهلاویه، در سایه ماشین با هفت نفر از دوستانشان نشسته بودند و اخبار گوش میکردند، ماشینشان در خاک استتار شده اما نور خورشید روی شیشه سمت، قسمت راننده که استتار نبود میافتد و شناسایی میشوند، پس از آن، موشکی به سمت آنها پرت میشود و هفت نفر به شهادت میرسند. پای ایشان همان جا قطع میشود، خودش میگفت، «پوست به پایم وصل بود و خودم پایم را روی پای دیگرم گذاشتم» پس از آن بود که به بیمارستان منتقل شدند.همسر شهید در همین موضوع اضافه میکند: اولین باری که خاطره مجروحشدنشان را برایم تعریف کردند شب عقد بود که پس از کنجکاوی من، با متانت و آرامش همیشگی برایم بازگو کردند، همیشه با آرامش صحبت میکردند، طوری که باید گوش را برای شنیدن حرفهایش تیز میکردم. اولین فرزندصابری در بخش دیگری از این گفتوگو، با اشاره به تولد اولین فرزندش، میگوید: پس از گذشت یک سال از ازدواجمان، در سال ۱۳۶۲ صاحب فرزند شدیم، من نیز شرایط همسرم را قبول کرده بودم و میدانستم که فرزندانمان در آینده، کم و کاستهایی خواهند داشت، پدرشان ناسالم است و اعصابشان هم بر اثر انفجار ضعیف شده بود. اما با وجود این شرایط، بیشتر در سکوت بودند و این سکوت برای ما درسآموز بود.وی در خصوص تدبیر همسر شهیدش در مواجهه با مشکلات، بیان میکند: با وجود اینکه همسرم جانباز قطع عضو بود، اما در بچهداری و خرید منزل کمک میکرد، به طوری که من تا به حال برای خرید از خانه بیرون نرفتهام؛ ایشان با یک پا و عصا به دست، لوازم مورد نیاز را به خانه میآوردند.همسر شهید با بیان اینکه ما مشکلات را با همفکری یکدیگر حل میکردیم، میگوید: با وجود اینکه جانباز بود، سعی میکرد کم و کاستی نداشته باشیم، مشکلات را بیشتر خودش حل میکرد و من نیز با او کنار میآمدم.نمیخواست از جانبازیاش سوء استفاده شودصابری در خصوص برخی ویژگیهای خاص اخلاقی شهید میافزاید: حاج آقا بیتکبر و بیریا بود، هیچگاه نمیخواست از جانبازیاش سوء استفاده شود و حتی نمیخواست که من بگویم همسر جانباز هستم که مبادا اولویت و امتیازی به ما بدهند. مثلا در آن زمان، به خانوادههایی مانند ما، کارت ورود به اتوبوس میدادند که حاج آقا میگفت این کارها یعنی چه؟ چه ارزشی دارد؟ وی در همین راستا اضافه میکند: اینها همه به خاطر این بود که خالصانه و مخلصانه رفت و گذشت، ایثار در وجودش بود. امروز با گذشت ۳۳ سال زندگی در کنار ایشان، میفهمم که چه وجود نازنینی را از دست دادهام.عضو تیم والیبال نشسته
صابری در رابطه با فعالیتهای اجتماعی و رفت و آمد شهید طالبینیا با همرزمان خود میگوید: عضو تیم والیبال نشسته بودند و وزنهبرداری نیز کار میکردند، گاهی استخر هم میرفتند اما به طور کلی، کمتر بیرون منزل و مهمانیها حاضر میشدند.وقتی از همسر شهید در خصوص سختیهای نگهداری از یک جانباز میپرسم، اینطور پاسخ میدهد: مدتی پیش از بنیاد آمدند و گفتند اگر شما خسته شدهاید، ما ایشان را به آسایشگاه معلولان و جانبازان منتقل کنیم، با وجود اینکه جراحی داشتم و وضعیتم مناسب نبود، به همراه پسرم کمر همت بستیم و از ایشان به بهترین شکل مراقبت کردیم.ترکش در ریه موجب شهادت شهیدوی در ادامه به توضیح علت شهادت همسرش میپردازد و میگوید: در ریه ایشان ترکشی بود که خیلی اذیتشان میکرد و با هیچ دارویی مداوا نمیشد، آخرین پزشکی که در جریان وضعیتش قرار گرفت، گفت باید عمل شود و ترکش را از بدن در بیاورند، وقتی ریه باز شد، کیستی روی ریه به وجود آمد که ترکید و قاتل شوهرم شد.صابری در همین موضوع اضافه میکند: اگر حاجآقا عمل نمیکردند، نمیشد پیشبینی کرد که سالم میمانند، چراکه مصرف بالای داروهای شیمیایی و بیماریهای دیگر مشکل ایجاد میکرد. به طوری که هر روز ۲۴ دارو مصرف میکردند.همسر شهید در ادامه، از حال شهید در روزهای اعلام پایان جنگ میگوید و ادامه میدهد: وقتی شنیدند امام(ره) از دنیا رفتند، گریه میکردند، من هم گریه میکردم؛ حاجآقا در همانحال میگفت، «چرا این جنگ باید باعث شود که امام(ره) از دنیا بروند» از طرفی هم برای اینکه کمتر شهید و مجروح میدهیم خوشحال بودند، روزی که امام(ره) رحلت کرد، گویی هر دومان پدر از دست داده بودیم و در منزلمان گریه میکردیم.وی درباره احساس خودش در دوران رحلت امام(ره) ابراز میکند: خیلی امام(ره) را دوست داشتم، واقعا یک دختر خدمتگزار به نظام بودم با شنیدن مرگ ایشان، بسیار غصه میخوردم.صابری درباره نظر شهید طالبینیا راجع به انتخاب آیتالله خامنهای به رهبری میگوید: ایشان میگفت «خوب است، فرد ایدهآلی را انتخاب کردند، حضرت آیتالله خامنهای فرد شایستهای هستند»، البته ایشان خیلی وارد مباحث سیاسی نمیشدند.
توسل به پنج تن به ویژه امام حسین(ع) در لحظات پایانی شهادتهمسر شهید پس از بازگوکردن زوایای زندگی شهید، به بیان حالت این شهید در واپسین لحظات عمر میپردازد و اضافه میکند: در لحظات پایانی، به پنجتن و به ویژه امام حسین(ع) متوسل شده بودند. در حالت احتضار و با لکنت زبان میگفتند یک سید در کنار من است، از شهید کاوه نام بردند و گفتند ایشان در جمع شهدا هستند، گویی پدر و مادرشان را هم دیدند و به زیارت کربلا و حرم امام رضا(ع) نیز رفتند. نماز، تقوا و حجاب، توصیههای شهید طالبینیاوی از توصیههای شهید طالبینیا میگوید و ادامه میدهد: ایشان و تمام شهدا تاکید داشتند جوانان با نماز، با تقوا و با حجاب باشند، با حجابشان از دین و از خون آنان محافظت کنند، شهدا از بیبند و باری رنج میبرند و زجر میکشند چراکه زندهاند، آگاه و شاهدند. حاج آقا به فرزندان خودشان نیز توصیه میکردند از نماز غافل نشوند و با خدا باشند.صابری در پایان ابراز کرد: اگر حاجآقا قرار باشد بار دیگر به این دنیا بازگردد و من لایق باشم، بازهم به ایشان خدمت میکنم.حامد طالبینیا فرزند شهید طالبینیا درباره اخلاق پدرش در مواقع بروز مشکلات اظهار میکند: از آنجا که حاجآقا آرام، کمحرف، مظلوم و از طرفی با تجربه بود، در مواجهه با مشکلات، با همفکری و نصیحت راه را به ما نشان میداد.مطرحکردن تصمیم ازدواج با پدروی در همین راستا به ماجرای ازدواج و مطرحکردنش با پدر اشاره میکند و ادامه میدهد: وقتی که با پدر مطرح کردم که قصد ازدواج دارم، راه و چاه، سختیها و فراز و نشیبهای زندگی را به من نشان داد و در پایان گفت: «زندگی خودت است، من نمیتوانم دخالت کنم، اگر تصمیمی گرفتی برو جلو، من هم به عنوان پدر، هر وظیفهای داشته باشم، انجام میدهم و تو نباید درباره چیزی نگران باشی، اما با این شرایطی که من دارم، با وضعیت تحصیلی، خدمت نظام وظیفه و درآمد تو، اینطور صلاح میبینم که فعلا دست نگهداری، باز هم اختیار با تو است».فرزند شهید در همین موضوع اضافه میکند: پدرم هیچگاه صدایش را بالا نبرد یا اینکه با عصبانیت بخواهد حرف خودش را اثبات کند، اجازه میداد خودمان تجربه کنیم اما پیامدهای آن کار را نیز برایمان روشن میکرد.وی در بخش دیگری از این گفتوگو، درباره استفاده از سهمیه بنیاد شهید و امور ایثارگران، میگوید: بله، از سهمیه استفاده کردیم اما اینطور نبود که یک پای ما در خانه باشد و پای دیگر ما در بنیاد که ببینیم امروز کدام سهمیه آمده، ما اصلا بهدنبال سهمیه نبودیم، خیلیها به من حرفهایی میزدند که شما پول مفت میگیرید، همه چی مال شما است. به آنها حق میدهم چراکه آنان شرایط ما را نمیتوانند درک کنند و ما نیز نمیتوانیم شرایط آنان را درک کنیم.بعضیها برداشت بدی از سهمیه دارند
فرزند شهید طالبینیا در رابطه با برداشت اشتباهی که درباره سهمیه خانواده شهدا و ایثارگران وجود دارد، اضافه میکند: دوستانم درباره سهمیه دانشگاه من، حرفهایی میزدند و گاهی با هم بحث میکردیم، اما واقعیت این است که هیچکس نمیتواند بدون توانایی و صفر کیلومتر، فقط با سهمیه وارد دانشگاه شود، سهمیه برای قبولی در کنکور نیست، برای قبولی در دانشگاه است و هر فرد، با توجه به درصدی که پاسخ داده است، میتواند وارد دانشگاه شود، نقش تعیین کننده، توانایی علمی خود فرد است، همچنان که بسیاری از آنهایی که سهمیه داشتند، قبول نشدند.وی با ابراز این مطلب که پدرم هیچ چشمداشتی به سهمیه و مزایا نداشت، ادامه میدهد: یکی از مواردی که بنیاد سهمیه میدهد برای استخر و پارکهای آبی بود که من تا به حال استفاده نکردهام، یا اینکه برای در برقی و آسانسور سهمیه میداد، اما حاجآقا هیچ کدام را دریافت نکرد و با هزینه خودش تمام این موارد را انجام داد، البته ما واقعا احتیاجی نداشتیم، پدرم بدون هیچ چشمداشتی فقط از روی نیت قلبی و اخلاص به جبهه رفت و هیچ عامل دیگری در آن دخیل نبود.فرزند شهید طالبینیا در همین راستا ادامه میدهد: یادم نمیآید از وام مسکن بنیاد استفاده کرده باشیم، تنها موردی که از سهمیه استفاده کردیم، سهمیه دانشگاه بود، این در حالی است که بسیاری با اینکه شرایط دریافت این سهمیه را ندارند، به دنبال این هستند که هرطوری هست، بتوانند از این سهمیه استفاده کنند و این سهمیه را بخرند.اعتقاد عجیب شهید طالبینیا به رهبریوی در رابطه با اعتقادات مذهبی و دینی پدرش، بیان میکند: ایشان به انقلاب و نظام مقید بودند و اعتقاد عجیبی نسبت به رهبر معظم داشتند، همیشه اخبار را دنبال میکرد و وقتی رهبر را میدیدند، بسیار خوشحال میشدند این را از چهرهشان میفهمیدیم؛ ایشان به کسی اجازه نمیداد درباره رهبری بدگویی کند و در برابر آن فرد قاطع میایستاد، گاهی با سکوت، گاهی با حالت خاص چهره در جمعهایی که نسبت نزدیکتری داشتند نیز دیدگاههای خودشان را نسبت به رهبری منتقل میکردند.فرزند شهید طالبینیا در همین راستا میافزاید: یکی از اخلاقهای خوب پدر این بود که هیچ وقت کسی را اجبار نمیکرد که از همان راهی که ایشان رفتند بروند.وی در بخش دیگری از حرفهای خود درباره برخی فعالیتهای اجتماعی شهید میگوید و اینکه از برخی از آنها تا پس از شهادت پدرش، اطلاع نداشت و اظهار میکند: اکنون از گوشه و کنار میشنوم که پدرم چه برنامههایی داشته است، زمان تشییع پیکر ایشان، حاجآقایی پیش من آمد و به من گفت شهید را میشناسم، چقدر مظلوم بود، یادم میآید سربهزیر میآمد، در نماز شرکت میکرد و با همان مظلومیت بازمیگشت، یک سال بود که او را ندیده بودم، بعدا متوجه شدم که بیمار بوده و به شهادت رسیده است.شستن ظرفهای نذری هیئت امام حسین(ع)فرزند شهید در همین موضوع میگوید: حاجآقا پیش از نماز جمعه، بهشت رضا(ع) میرفتند و برای رفتگان فاتحه میفرستادند، چندی پیش بود که متوجه شدم کمکهای مالی و … برای دیگهای نذری و مراسمهای امام حسین(ع) داشتهاند، نذری میدادند و ظرفهای هیئت ابوالفضلی منطقه ۱۷ شهریور که هیئت جانبازان بود را میشستند.آخرین توصیههاوی در خصوص وصیتهای پدر شهیدش بیان میکند: من بیشتر اوقات در بیمارستان بودم، وصیتنامه مکتوبی از حاجآقا به درست ما نرسیده است اما وقتی با هم تنها میشدیم، نصیحت میکردند و میگفتند خیلی مواظب مادرتان باشید، ازش حمایت کنید، حرف او حرف من است، خیلی مواظبش باشید، حالش خوب نیست، مراقب برادر کوچکترت باش و در درس، کار و ازدواجش یاریاش کن، طوری سخن میگفتند که گویا از رفتنشان مطلع بودند.فرزند شهید طالبینیا با اشاره به ویژگی نظم و برنامهریزی دقیق شهید در کارها توضیح میدهد: همه کارهای حاجآقا با برنامهریزی بود و دقیق کار میکردند، این ویژگی بین کسانی که ایشان را میشناختند و بین مردم مشهور بود، همه کارهایشان حساب شده بود و کار ناتمامی نداشتند.وی در بخش دیگری از این گفتوگو، به درخواست خود از پدر برای خدمت سربازی اشاره و بیان میکند: حاجآقا هیچگاه نخواستند از واسطهگری و به اصطلاح پارتیبازی استفاده کنند، فقط در یک مورد که مربوط به خدمت سربازی بود، از ایشان خواستم که با سرهنگهایی که میشناختند صحبت کنند که اگر قرار است سرباز شوم، در مشهد خدمت کنم که عصرها پیش پدر و در خدمت ایشان باشم، چراکه بیماری پدر با فارغالتحصیلی و مشمولیت من همزمان شده بود و تنها من میتوانستم کارهای مربوط به حاجآقا را انجام دهم، چراکه خواهرم بچه داشت و زندگیاش جدا بود. بچههای دیگر هم کوچک بودند و تنها من بودم که میتوانستم آنطور که باید به حاجآقا خدمت کنم.فرزند شهید در همین موضوع میگوید: برای من خیلی سخت بود که بین خدمت به نظام و خدمت به پدر یکی را انتخاب کنم، از طرفی حاجآقا هم دوست داشتند مرا در لباس سربازی ببینند اما این با دوران بیماریشان همزمان شده بود.وی در بیان پاسخ شهید به درخواست وی درباره سربازی ادامه میدهد: ایشان میگفتند، «من به چه کسی بگویم؟ مملکت قانون دارد، ان شاء الله که مشهد باشی، خدا بزرگ است، درست میشود»، جالب بود که همیشه میگفتند، «خدا درست میکند، غصه نخور و نگران نباش»، شاید این درست شدن با رفتنش بود.
توجه ویژه شهید به قرآن و اهل بیت(ع)فرزند شهید طالبینیا از ارتباط پدر شهیدش با قرآن و اهل بیت(ع) میگوید و بیان میکند: اعتقاد ایشان بینهایت بود؛ هر روز با آرامش قرآن تلاوت میکردند، نماز اول وقت داشتند و زیارت عاشورا میخواندند، در مناسبتهای ولادت و شهادت اهل بیت(ع) با اینکه نمیخواسنتد در بستر جلوی چشم ما اشک بریزند، اما بازهم میگریستند و سینه میزدند، همچنین در روزهای سوگواری توجه داشتند که خنده، اصلاح سر و صورت و کارهایی که جنبه شادی داشت انجام نشود.حتی یکبار آخ نگفت…وی از حالات پدر شهیدش در زمان احتضار میگوید: زمانی که درد داشتند فقط نام ائمه(ع) را میبردند، حتی یکبار هم آخ نگفتند و تنها چیزی که بر زبانشان جاری بود «یا الله»، «لا اله الا الله»، «یا امیرالمومنین» و اسامی ائمه(ع) بود، در طول یک سال، همه کارهایشان، خواب، تماشای تلویزیون، غذاخوردن و… در حال نشسته بود، چون کمرشان خمیده شده و خواب راحتی نداشتند، اما با این همه درد، بیتابی نکردند و حتی لحظهای کفر نگفتند، میگفتند، «درد دارم اما باز هم اشکالی ندارد خدا را شکر، ای خدا جان، ای خدا جان».فرزند شهید ادامه میدهد: در تمام دورانی که درد داشت واقعا در شان و منزلت یک شهید رفتار میکرد، شهادت ایشان همان چیزی است که به ما آرامش میدهد.وی با بیان اینکه پدر شهیدش چیزی از خاطرات دوران دفاع مقدس بازگو نمیکرد، اضافه میکند: هرگاه شبکه مستند برنامههایی از دوران دفاع مقدس پخش میکرد، گریه و بیتابیها را در خودش میریخت و در مقابل ما گریه نمیکرد، با اینکه راننده آمبولانس بود و خیلی اتفاقات را به چشم دیده بود، اما خیلی برای ما بازگو نمیکرد.حرف دل فرزند شهیدفرزند شهید طالبینیا در پایان گفتوگو از توصیههای پدر شهیدش و درد و دلهای خودش برایمان میگوید: حاجآقا به نماز، تقوا و حجاب توصیه داشتند اما من خودم از جوانانی که درکی از هشت سال جنگ،شهدا،جانبازان و درکی از مشکلات آنان و خانوادههایشان ندارند و نمیدانند که چطور در سختی و عذاب هستند، میخواهم اگر در فامیلشان جانبازی ندارند که از نزدیک شاهد حال او باشند که در چه شرایطی زندگی میکند، درکش را داشته باشند و بدانند که این جانباز و خانوادهاش سختیهای بسیاری کشیدهاند و اگر دولت و بنیاد شهید، امتیاز و سهمیهای قرار داده است، بیحکمت نیست.وی همچنین اضافه میکند: میشود مقایسه کرد فردی را که به جنگ رفته، قطع عضو و شیمیایی شده و از کار افتاده شده است و یا شهید گشته را با کسی که چهار ستون بدنش سالم است مقایسه کرد، ما خدا را شکر میکنیم اما به نظر من این امتیازات، حق جانبازان و خانوادههای آنان است.