شریعتی رسالت ادیان را در بستر بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند/ فهم نادرست سید جواد طباطبایی از شریعتی

شریعتی رسالت ادیان را در بستر مفهوم بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند ولی بسیاری از منتقدین شریعتی این مفهوم کلیدی را درک نکرده اند و بازگشت را در قالب برگشت مفهومسازی کرده اند و مبتنی بر این تاویل نادرست، شریعتی را در ذیل سنت فکری سید قطب و رشید رضا و محمد عبده قرار داده اند.

به گزارش طبس نیوز به نقل از خبرنگار آئین و اندیشه خبرگزاری فارس، یکی از مباحث کلیدی در منظومه فکری شریعتی مقوله دین است ولی در جامعه ای که در ذیل حاکمیت دینی زندگی می کند سخن گفتن از دین و رسالت دینی- اگر نگویم ناممکن است، باید بگویم – بسیار دشوار است، زیرا بسیاری از مفاهیم بار معنایی خویش را در جامعه دینی، به دلائل عدیده ای، از دست داده اند و سخن گفتن از رسالت در جهان ایرانی نیازمند بازخوانی مشترکات لفظی است که سپهر اندیشه ها را به انحاء گوناگون تحت تاثیر خود قرار داده است. به عبارت دیگر، نخستین پرسشی که باید به آن پرداخت این است که شریعتی در چه بستری سخن از رسالت ادیان می زند؟ در گفتگو با دکتر سیدجواد میری، استاد فلسفه و جامعه‌شناس به بررسی رسالت ادیان در دیدگاه شریعتی پرداختیم. میری از جمله محققانی است که بر روی اندیشه های اندیشمندان معاصر ایران به تحقیق پرداخته و در این زمینه کتابهای مختلفی به زبان فارسی و انگلیسی دارد.

*آقای دکتر! در ابتدا بفرمائید که شریعتی با چه رویکردی به سراغ دین می رود؟

شریعتی با رویکردی تئولوژیک یا حتی کلامی به سراغ مفهوم «دین» نمی‌رود، بلکه مبتنی بر بینشی جامعه‌شناختی به این امر اذعان دارد که جوامع بشری دارای تنوع مشرب و تکثر ادیان هستند و از این روی هنگامی که از رسالت سخن می‌گوید، رویکردش کلامی نیست که دین را در قالب اسلام و اسلام را در چارچوب فرهنگ اسلامی مسلمانان تفسیر کند و چشم خویش را بر تمایزات انسانی و تاریخی ببندد. او، بالعکس، با نگاهی سوسیولوژیکال به سراغ دین می رود و از این روی سخن از رسالت ادیان به میان می آورد و این نکته کوچکی نیست. وقتی متوجه زمان و مکان و مختصات منطقه ای که در آن زیست می‌کنیم می‌شویم که اساسا با تنوع و تکثر و تمایز و سخن گفتن از امکانهای گوناگون بیزار است و یکی از مشخصات جهان اسلام معاصر حذف تمایزها و تنوع هاست. حال شریعتی در چنین جغرافیایی سخن از اصول مشترک ادیان به میان می آورد و این نکته جای بسی تأمل دارد.

*در چه بستری شریعتی سخن از رسالت ادیان می زند؟

شریعتی رسالت ادیان را در بستر مفهوم بازگشت به خویشتن مطرح می‌کند ولی بسیاری از منتقدین شریعتی این مفهوم کلیدی را درک نکرده اند و بازگشت را در قالب برگشت مفهومسازی کرده اند و مبتنی بر این تاویل نادرست، شریعتی را در ذیل سنت فکری محمد قطب و سید قطب و رشید رضا و محمد عبده قرار داده اند و شالوده این سنت را در چارچوب فکری سیدجمال‌الدین اسدآبادی تفسیر کرده اند و اینگونه ادعا می‌کنند که بنیان این سنت مبتنی بر ایده رجعت به سلف شکل گرفته است و شریعتی هم در زمره سلفیون قرار می گیرد و سخن او که درباره بازگشت به خویشتن است چیزی جز ترجمان رجعت به سلف نیست، البته برای مخاطبی که با پیچیدگیهای سنتهای فلسفی و حکمی و فقهی و سیاسی و عرفانی جهان اسلام آشنا نیست، این گونه تحریف ها می تواند کارساز باشد ولی برای اصحاب علوم انسانی که نحله های فکری جهانی را می شناسند و آثار شریعتی را نیز مجتهدانه واکاوی کرده اند این گونه تفاسیر بسیار آماتور به نظر می آید، زیرا اولا مفسر اندیشه سیدجمال الدین، محمد عبده و رشید رضا و سید قطب نیست هر چند از منظر جغرافیایی آنها به سیدجمال الدین نزدیک تر بودند.

به عبارت دیگر، نحله فکری سید جمال الدین در شبه قاره هند و در دستگاه فکری علامه اقبال لاهوری ظهور نمود و این رویکرد در ایران در دستان شریعتی بسط پیدا نمود و آنچه که با عناوین سلفی و وهابی در جهان رشد و بسط پیدا نمود، ماحصل اندیشه سید جمال نبود بلکه بذرهای آن در تفاسیر قرآنی محمد عبده تا حدودی قابل مشاهده است ولی در اندیشه رشید رضا به وضوح به تبلور رسیده است و از درون این اندیشه که بعدها سید قطب آنرا بسط داد ما می توانیم ظهور رجعت به سلف را ببینیم و سپس در مهاجرت محمد قطب به عربستان پیوند بین تفکر سلفی و اندیشه تحجر وهابی را به وضوح رویت کنیم که در پس اشغال افغانستان توسط شوروی موجبات رشد نحله های انتحاری القاعده و داعش را در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم ایجاد نمود.

*پس منظور شما این است که برای فهم اندیشه شریعتی باید اقبال لاهوری و سید جمال را شناخت؟

بله! برای فهم تبار اندیشه شریعتی باید اقبال (که در سپهر اندیشه مولوی رشد نموده بود) را شناخت و سید جمال (را که از حکمت شیعی خوشه چینی کرده بود) را بازکاوی کرد و آنگاه پرسید که مقصود شریعتی از بازگشت چیست؟ او بازگشت را در قالب برگشت یا رجعت نمی فهمد بل سخن از بازگشت می زند که مبتنی بر دوباره (باز) یافتن (گشت و گشتن) خویشتن است ولی این خویشتن که شریعتی از آن سخن می گوید برگشت به سلفِ صالح که مقصود سلفیون و وهابیون است، نیست، زیرا سلفیون و وهابیون پسوندی به مفهوم سلف اضافه می کنند و آن واژه صالح است که در کل می شود برگشت به سلف صالح یا رجعت به شیوه سلف صالح که صحابه پیامبر و تابعین و تابعینِ تابعین است، اما شریعتی مفهوم بازگشت را در قالب رجعت به سلف صالح تفسیر نمی کند بلکه می گوید بازگشت به خویشتن وجودی و این پسوند وجودی جهان معنایی شریعتی را از سلفیون و وهابیون و تمامی شیوه های ارتجاعی برگشت زمانی و مکانی و جغرافیایی و تاریخی را به شدت زیر سوال می برد و مردود می‌شمارد، زیرا برگشت ناممکن است و آنچه ممکن و مطلوب است بازیابی خویشتن در ماتریکس وجودی که حیثی از انسان بودن است، امکان پذیر و دل پذیر است، نه برگشت به گذشته به عنف و خشونت.

*بازگشت به خویشتن در قالب وجودی چه ربطی به رسالت ادیان دارد؟

شریعتی رسالت ادیان را در چارچوب قدرت مطرح نمی کند بل در بستر وجود اصیل انسانی طرح می کند و این نشان از این دارد که اغلب روایتها از شریعتی به عنوان ایدئولوگ یا انقلابی متاثر از جغرافیای جنگ سرد و فضای انقلابی ایران بوده است و آثار شریعتی نیاز به یک واخوانی انتقادی نوین دارد تا ما بتوانیم تفکر او را در آیینه نوینی طرح و تأویل کنیم. به سخن دیگر شریعتی در تمامی ادیان سه اصل مشترک می بیند که می توانند نوعِ انسان را که عطش بازگشت به خویشتن وجودی خود را دارد یاری برساند، البته سه گروه بسیار نیرومند در تاریخ جلوی بینش دینی را به انحاء گوناگون گرفته اند؛ یکی ارتجاع فئودالی قدیم که رسالت دینی را به ابتذال و رکود کشانده است؛ دومی ماتریالیسم بورژوایی جدید که با بینش دینی بصورت خصمانه درافتاده است و سومی بینش مترقی معاصر است که رسالت دینی را به اتهام رکود و ابتذال به فراموشی سپردن آن یاری می رساند.

 

*شریعتی در نقد این دیدگاه چه کار می کند؟

شریعتی هر سه را نقد و رد می کند و استدلالش این است که ادیان رسالتی دارند و در سه اصل با هم اشتراک عمیق دارند و درونی کردن این سه اصل نوعِ انسان را در شکوفا کردن وجود اصیل که پایه و مایه هر بازگشت به خویشتنِ وجودی است، یاری می‌کند. به زبان دیگر، رسالت تمامی ادیان بر سه اصل رکین استوار است: خودآگاهی انسانی، اخلاق و نجات.

در نگاه شریعتی رسالت تمامی ادیان بر این اصول مشترک استوار گشته است. خودآگاهی انسانی، نوعی بصیرت وجودی است که هر دینی آن را به نامی می‌خواند: فرزانگان یونانی آن را «صوفیا» و عرفای هند آن را «ودا» و در فرهنگ باستانی ایران آن را «سپنتا مئنو» و در زبان قرآن آن‌را «حکمت» می‌نامند که نه اطلاع بر پدیده ها یا تصویر اشیاء در ذهن بل آگاهی وجودی است و علم ارزشها. شریعتی اخلاق را به عنوان دومین اصل مشترک ادیان می داند و می گوید: انگیزه های آدمی بر دو گونه است، یا بر اساس خواهش است یا پرستش. به عبارت دیگر، یا چیزی را برای خود می خواهیم و این خواست ما را به سوی آن می کشد و یا خود را برای چیزی و این انگیزه ای است معلول حرمت و اصالتی که برای آن قائلیم و آن را ارجمندتر از وجود خویش می‌شماریم، در حالت نخست، ما در برابر سود و در حالت دوم در برابر ارزش قرار گرفته‌ایم، البته تا آنجایی که در دایره خواهش هستیم، هنوز انسان نشده‌ایم بلکه حیوان تکامل یافته هستیم؛ زیرا، در نگاه شریعتی، آنچه مرز وجودی نوع انسان را از حیوان جدا می کند و او را جوهر معنوی می بخشد، پرستش است و دقیقا از همین نقطه است که نوع استثنایی در طبیعت، به نام انسان آغاز می شود و اخلاق مجموعه‌ای است از ارزشهاست و انسان، تنها در یک نظام اخلاقی معنی می شود و تشخص وجودی می‌گیرد. سومین اصل که نقطه مشترک تمامی ادیان است و مبتنی بر آن امکان بازگشت به خویشتن وجودی میسر می‌گردد مفهوم نجات است و این رهایی عنصری مهم در تمامی ادیان بزرگ است که به تلاطم‌های وجودی انسان که به قدرت پرستش مبتنی بر خودآگاهی دست یافته است امید رستگاری می‌دهد.

به زبان دیگر، مفهوم بازگشت به خویشتن شریعتی نه پروژه سیاسی بلکه نوعی برنهادن دریافت وجودی از انسان است که در آن، انسان معنای وجودی و جایگاه جهانی خویش را وجدان می کند. این شیوه از فهم شریعتی نیازمند گسست از فهمهای متداول در عرصه عمومی ایران است که غالبا متاثر از پیکارهای سیاسی است و فهمی از خوانش سکوت ندارد و این شیوه ای است که امروز باید شریعتی را در آن قالب بازخوانی نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

15 − 4 =