از پس فروپاشی شوروی، بستر فکری بسیاری از سیاسیون و دانشگاهیان آمریکایی بر این اصل قرار گرفته بود که فروپاشی نظام دو قطبی، فرصتی است که این کشور میتواند با یکپارچه سازی قدرت جهانی، نظامی را در جهان سر و سامان بخشد، که آمریکا در راس آن قرار دارد.
از پس فروپاشی شوروی، بستر فکری بسیاری از سیاسیون و دانشگاهیان آمریکایی بر این اصل قرار گرفته بود که فروپاشی نظام دو قطبی، فرصتی است که این کشور میتواند با یکپارچه سازی قدرت جهانی، نظامی را در جهان سر و سامان بخشد، که آمریکا در راس آن قرار دارد. مطابق این تفکر، آمریکا به عنوان قدرت باقیمانده دوره جنگ سرد، به اسب مسابقهای تشبیه میشد که پای رقیبش(شوروی/ پیمان ورشو)، شکسته، بیرقیب در حال تاختن است. ایدهی که خیلی زود با تهاجم عراق به کویت و سپس با وقوع حملات یازدهم سپتامبر مفهوم پردازی شده، بهانههای لازم را برای قلمروگستری آمریکا ابتدا در خاورمیانه و سپس همه جهان(با توجیه مبارزه با تروریسم) فراهم میکرد. در واقع این حوادث فرصتهایی بودند تا آمریکاییها در جایگاه مسئول بازگرداندن صلح و امنیت برای جهانیان، خلاء ناشی از فروپاشی جهان دو قطبی را در مناطق مختلف جهان پر نموده، بیوقفه تلاش نمایند تا آمریکا، اولین آخرین و تنها ابرقدرت جهانی باقی بماند(مطابق ایده برژینسکی).
با این همه برخی صاحب نظران آمریکایی همچون«ساموئل پی هانتیگتون»، مسیر هژمونی جهانی آمریکا را آنچنان هم هموار ندیده و بر این باور بودند که آمریکا برای کسب برتری در سطح جهانی و حفظ آن با مانع قدرتهای منطقهای رو برو خواهد شد. قدرتهایی که از نظر وی شامل مجموعه کشورهای آلمان و فرانسه در اروپا، روسیه در اوراسیا، چین و بصورت بالقوه ژاپن در شرق آسیا، هند در جنوب آسیا، ایران در جنوبغرب آسیا، برزیل در آمریکای لاتین، آفریقای جنوبی و نیجریه در آفریقا میشوند. هانتیگتون معتقد است با اینکه این کشورها همانند آمریکا نمیتوانند منافع خود را در سراسر جهان گسترش دهند ولی در منطقه خود برجسته بوده و منافعی دارند که پرسه زدن آمریکا را در مناطق خود، مغایر با آن منافع میدانند. مسئلهی که قدرتهای منطقهای را ناگزیر به سوی سیستم چند قطبی سوق داده، تا بتوانند در لوای آن منافع فردی یا جمعی خود را بدون اینکه در معرض فشارهای ابرقدرت آمریکا قرار گیرند، دنبال نمایند.
بر این اساس پیشنهاد هانتیگتون برای فائق آمدن بر مانع قدرتهای منطقهای، ائتلاف با قدرتهای درجه دو منطقهای است که از نظر وی منافعشان با منافع قدرتهای درجه یک در تضاد و اصطکاک بوده، لذا برای پیوستن به قدرت منطقهای بر ضد ابرقدرت(آمریکا) انگیزه قوی ندارند. این کشورها که وی آنها را شامل انگلیس در برابر(مجموعه آلمان و فرانسه)، اوکراین(در رابطه با روسیه)، ژاپن(در مقابل با چین)، کره جنوبی(در رابطه با ژاپن)، پاکستان (در رابطه با هند)، عربستان(در رابطه با ایران) و آرژانتین (در رابطه با برزیل) میداند، کشورهای هستند که در قیاس با کشورهای یاد شده از رابطه بهتری با ایالات متحده برخوردار بوده و ظاهراٌ در اولویت سیاست خارجی آمریکا در دو سه دهه اخیر قرار داشتهاند.
با این حال روند تحولات سالهای اخیر در مناطق مختلف جهان، درستی اولویتهای انتخابی از سوی آمریکا را با تردید مواجه ساخته است. به طور مثال و در رابطه با خاورمیانه سیگنالهای اشتباهی عربستان و کشورهای مرتجح عربی(به آمریکا) در تعارض با ایران نه تنها موجبات هژمونی آمریکا در این منطقه را فراهم نیاورده است، بلکه با شکست سیاستهای آمریکا و هم پیمانانش در عراق و سوریه، روندی نزولی به خود گرفته است. در اروپای شرقی، اوکراین نه تنها نتوانسته نقش رقیب بالقوهای برای روسیه را بازی کند، بلکه تمامیت ارضی و حتی موجودیتش با تهدید فروپاشی مواجه شده است. در شرق دور نیز، کشمکشی در جریان است که اگر سرانجام به سیطره چین در منطقه بیانجامد، ممکن است موجب شکلگیری بلوکی ژئواستراتژیک گردد، که شرق، جنوب شرق و استرالیا، پیرامون و چین هسته آن خواهد بود. قدرتی بری- بحری که لااقل دیگر آمریکا را به عنوان هژمون جهانی نشناخته و ساختار قدرت جهانی را به سوی چند قطبی سوق خواهد داد.
در این رابطه و به طور مشخص در رابطه با خاورمیانه و آفریقا سخنان روز سه شنبه وزیر خارجه آلمان در «مرکز سیاست خارجی برلین» درباره سناریویهای آینده سیاست بینالملل تامل برانگیز است. وی با انتقاد از سیاست خارجی«دونالد ترامپ» رئیس جمهور آمریکا، از این سیاستها به عنوان یکی از مسببین اصلی قدرت گرفتن رقبای غرب یاد میکند. به نوشته خبرگزاری«آناتولی» گابریل با بیان اینکه چین نفوذ قابل توجهی در آفریقا داشته و در عین حال روسیه، ایران و ترکیه در شکلگیری تحولات خاورمیانه نقش مهمی ایفا میکنند، میگوید: «میبینیم که رقبا در خواب نیستند». «قدرتهای بزرگی که در سوچی با هم ملاقات کردند، دوستان هم نیستند اما اشتراکاتی دارند. هرکدام از آنها عظمت تاریخی خود را در داخل و خارج از کشور ترویج میدهند و تفاوتش با ما این است که آنها از سرمایه خود استفاده میکنند تا به واقع آن را به غرب نشان دهند». او در ادامه اظهار میدارد که: «آنها آمادهاند برای مبدل شدن به یک قدرت بزرگ هزینه بپردازند… آنها زیانهای اقتصادی، تنشهای دیپلماتیک، جریمههای مالی، تحریمها و بسیاری از این موارد را تحمل کردند تا از ادعایشان در زمینه رهبری منطقه حمایت کرده و حاکمیت ملی خود را اثبات نمایند». وزیر خارجه آلمان همچنین با اتهام زنی به ایران در زمینه حمایت از مبارزان شیعه و دیگر گروهها در کشورهای همسایه مدعی شد: «ایران منابع زیادی را برای حمایت از شبهنظامیان تروریست در تمام منطقه اختصاص داده تا کنترل کشورهای همسایه را در دست گیرد یا کنترل منطقه توسط دیگران را با مشکل مواجه سازد».
انتهای متن/