مادر شهید میگوید: لحظه ای که خداحافظی میکردیم تا عازم جبهه شود چون تنها فرزند پسرم بود اصرار کردم تا او را این بار از اعزام منصرف کنم ولی مرتب میگفت انسان که آخرش باید بمیره پس چه مرگی زیباتر از شهادت..
شهید علیرضا رجب پور
نام پدر: محمد حسن
تاریخ شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
زندگینامه
در ظهر اولین روزهای فروردین ۴۷ و همزمان با روزی بسیار مبارک و روز کامل شدن دین یعنی عید غدیر خداوند متعال فرزندی به آنان عنایت کرد که نام زیبای علیرضا را برایش انتخاب کردند.
او در آغوش گرم و در خانواده ای مؤمن و با اخلاق در شهر طبس رشد و نمو کرد عشق و علاقه شدید پدر و مادرش به او باعث شد تا از هیچ کوششی در جهت تعلیم و تربیت تنها پسر خانواده دریغ نورزیده و تمام همت و سعی خود را در جهت اعتلای اخلاقی و دینی فرزند خویش بکار گیرند که نتیجه آن تربیت فردی شجاع، فداکار، قانع و خداجو بود.
در اولین روزهای انقلاب با شعار نویسی در سطح شهر و حضور گسترده و فعال در راه پیماییها عشق و ارادت خود را به امام به نمایش گذاشت او تحصیلات خود را تا سوم متوسطه ادامه داد و در کنار تحصیل به مدت شش سال نقشی مؤثر و حضوری فعال در بسیج دانش آموزی و فعالیتهای فرهنگی و هنری داشت.
در دوران جنگ تحمیلی بسیار علاقمند به حضور در جبهه های جنگ بود اما به دلیل اینکه پدرش در جبههها حضور داشت و تنها پسر خانواده نیز بود نتوانست اعزام شود. اما عشق به امام و مکتب باعث شد تا بالاخره، با وجود مشکلات فوق عازم جبهه های سراسر نور و معرفت گردد.
در همان مدت حضورش در جبهه پدرش جانباز شیمیایی شد اما بیماری پدر نتوانست او را که دلش جاده شهادت را میپیمود از وادی نور دور گرداند.
مادر شهید میگوید: لحظه ای که خداحافظی میکردیم تا عازم جبهه شود چون تنها فرزند پسرم بود اصرار کردم تا او را این بار از اعزام منصرف کنم ولی مرتب میگفت انسان که آخرش باید بمیره پس چه مرگی زیباتر از شهادت، میگفت مادرم نکنه با گریه وبی تابیهایت آبروی اسلام را ببری به خواهرانش هم توصیه میکرد که رسالت زینبی خودتان را به خوبی انجام دهید.
تا اینکه پس از سه ماه حضور در جبهه های حق علیه باطل در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ در عملیات والفجر ۸ در منطقه فاو بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر مطهرش پس از انتقال به شهرستان و تشییع بر دستان امت شهید پرور در جوار امامزاده حسین بن موسی الکاظم (ع) علیهالسلام به خاک سپرده شد.
در آتش عشق سوخت دیوانهٔ عشق کامروز حقیقت است افسانهٔ عشق
بال و پروجان و سر او جمله بسوخت پــروانـه زشعله کـرد پروانهٔ عشق